۱۴۱
#۱۴۱
با دستاش صورتش رو فشار داد
آروم تر شده بود..
این امیر برام ناشناخته بود
فیلمشه دیگه
بازوم رو گرفت و خواست ببرتم سمت ماشین
دستم و از دستش کشیدم بیرون و با غیض گفتم
_ حق نداری به من دست بزنی میخوای مثله خودت کثیف بشم؟
جوابی نداد ولی باز عصبی شد
با خشم گفت
_ راه بیوفت برو تو ماشین
یه قدم ازش فاصله گرفتم
_ من با تو جایی نمیام
عجیب بود که اشکان و سپهر هیچ کاری نمیکردن مثل مجسمه ایستاده بودن و تماشا میکردن
_ برو تو ماشین روی سگ منو باال نیار
_ تو نمیفهمی نه؟ من دارم ازت طالق میگیرم با تو هم هیچ جا نمیام پس میتونی بری گم بشیییی
دیگه نمیتونم تحملش کنم
خواست بیاد سمتم که شروع کردم داد زدن
_ بابا نمیخوام بیام ازت متنفرم ولم کن.. بس نبود هرچی گند زدی به روحیه ام؟ بس نبود هرچی بال سرش آوردی و من
شاهد بودم و هیچ کاری نکردم؟ بس نبود خواهش و التماسام؟
دیگه نمیفهمیدم چیکار میکنم
باند زخمای دستام رو کندم و گرفتم جلوش
دوباره جیغ زدم
_ ببین؟ ببین عوضی واسه خاطره اینکه حتی یک لحظه تحملت نکنم میخواستم خودم رو بکشم از جونمم گذشتم بعد تو
میگی پاشم باهات بیام؟ من حالم به هم میخوره نگاهم بهت بیوفته
از فشاری که به دستام وارد شده بود دوباره خونریزی زخمام شروع شد ولی اهمیت ندادم و ادامه دادم
_ واسه کاره نکرده ۸ سال مجازاتم کردی بسه دیگه.. چی از جونم میخوای؟
انرژیم تحلیل رفت.. صدام آروم تر شد
_ تو رو به هرچی میپرستی بیخیالم شو بزار طالقم و بگیرم و برم
دیگه پاهام توان نگهداشتن وزنم رو نداشت... خم شد و روی زمین نشستم..
دیگه نمیکشم خدا
دیگه بسمه..
با دستاش صورتش رو فشار داد
آروم تر شده بود..
این امیر برام ناشناخته بود
فیلمشه دیگه
بازوم رو گرفت و خواست ببرتم سمت ماشین
دستم و از دستش کشیدم بیرون و با غیض گفتم
_ حق نداری به من دست بزنی میخوای مثله خودت کثیف بشم؟
جوابی نداد ولی باز عصبی شد
با خشم گفت
_ راه بیوفت برو تو ماشین
یه قدم ازش فاصله گرفتم
_ من با تو جایی نمیام
عجیب بود که اشکان و سپهر هیچ کاری نمیکردن مثل مجسمه ایستاده بودن و تماشا میکردن
_ برو تو ماشین روی سگ منو باال نیار
_ تو نمیفهمی نه؟ من دارم ازت طالق میگیرم با تو هم هیچ جا نمیام پس میتونی بری گم بشیییی
دیگه نمیتونم تحملش کنم
خواست بیاد سمتم که شروع کردم داد زدن
_ بابا نمیخوام بیام ازت متنفرم ولم کن.. بس نبود هرچی گند زدی به روحیه ام؟ بس نبود هرچی بال سرش آوردی و من
شاهد بودم و هیچ کاری نکردم؟ بس نبود خواهش و التماسام؟
دیگه نمیفهمیدم چیکار میکنم
باند زخمای دستام رو کندم و گرفتم جلوش
دوباره جیغ زدم
_ ببین؟ ببین عوضی واسه خاطره اینکه حتی یک لحظه تحملت نکنم میخواستم خودم رو بکشم از جونمم گذشتم بعد تو
میگی پاشم باهات بیام؟ من حالم به هم میخوره نگاهم بهت بیوفته
از فشاری که به دستام وارد شده بود دوباره خونریزی زخمام شروع شد ولی اهمیت ندادم و ادامه دادم
_ واسه کاره نکرده ۸ سال مجازاتم کردی بسه دیگه.. چی از جونم میخوای؟
انرژیم تحلیل رفت.. صدام آروم تر شد
_ تو رو به هرچی میپرستی بیخیالم شو بزار طالقم و بگیرم و برم
دیگه پاهام توان نگهداشتن وزنم رو نداشت... خم شد و روی زمین نشستم..
دیگه نمیکشم خدا
دیگه بسمه..
۵.۴k
۲۳ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.