۱۴۲
#۱۴۲
سپهر خواست بیاد سمتم که امیر روبروش ایستاد
_ بسه هرچی تو زندگیم موش دووندی حق نداری سمت زنم بیای
باالخره سپهر به حرف اومد
_ ببین طالقشو میگیرم توام بیشتر از این اذیتش نکن
_ از کی تا حاال تو بهم یاد میدی چجوری با زنم رفتار کنم؟
همینم مونده این دوتام با هم دست به یقه بشن
نمیتوستم سپهر رو صدا کنم چون مطمعنا امیر دیوونه میشد
_ امیر
نگاهم نکرد ولی گفت
_ پاشو برو تو ماشین
چجوری بهش حالی کنم؟
_ امیررر
هنوزم با اخم به هم نگاه میکردن
امیر خواست بیاد سمتم که سپهر جلوش ایستاد
_ نمیخواد باهات بیاد مگه نمیبینی؟
امیر یقه ی سپهر رو گرفت که اشکان سریع دخالت کرد و جداشون کرد
_ مثال شما دو تا خودتون از قانون مملکت خبر دارید بعد میخواید کتک کاری کنید؟
امیر_ ببین آقا پسر به این رفیقت فامیلت هرچیت که هس حالی کن دوره زنه من و خط بکشه میفهمی؟ وگرنه من جز
قضاوت کارای جالب تری هم واسه ادب کردنش بلدم
دیگه صبر نکرد سپهر جوابی بهش بده و اومد سمتم
زیر بازوم رو گرفت و بلند کرد
دیگه نای اعتراض کردن نداشتم
زیر بازوم رو گرفت و بلند کرد
دیگه نای اعتراض کردن نداشتم
یه دستاش رو دور شونه هام گرفت و یکیشم زیر زانوم و بغلم کرد
سرم افتاد رو شونش
واقعا اگه توانش رو داشتم ازش جدا میشدم ولی نمیتونسم با این همه خونی که دیشب ازم رفته بود این چند روزه ام که
هیچی نخورده بودم چه انتظاری میشد داشت؟
همینجور که به سمت ماشین میبردم زیره گوشم گفت
_ ببین کارم به کجا رسیده واسه بردن یا نبردن زنم یه جوجه وکیل واسم تعیین تکلیف میکنه.
جوابش و نداشتم نه حال بحث داشتم نه چیزی
باید فکرم و میزاشتم رو اینکه چجوری نزارم ببرتم تو اون خونه
گذاشتم رو صندلی جلو و صندلی رو داد عقب تا دراز بکشم
خودشم سوار شد و راه افتاد
توی مسیر زنگ زد به دکترمحمودی و گفت میریم خونش تا دستام و دوباره پانسمان کنه
میترسید ببرتم بیمارستان
به خانواده اشم زنگ زد و گفت من پیششم!
واقعا از دیدن دکتر محمودی خوشحال شدم
کم از یه پدر واسم محبت نزاشت..
بعد از پانسمان دستم و کمی نصیحت که البته جلوی امیر نمیشد زیاد راحت حرف بزنیم خداحافظی کردیم و راه افتاد
_ کجا داری میری؟
_ کجا به نظرت باید برم؟
_ من تو اون خونه نمیامااا
_ بهتره بخوابی تو مسائلی که بهت مربوط نیست دخالت نکنی
من واقعا نمیتونم با این کنار بیام
رو مخه رو مخ!
_ برو خونه خاله شیرین اینا
یهو زد رو ترمز که پریدم جلو
_ چرا همچین میکنی؟
با یه عصبانیت وحشتناک و صدایی که کنترلش میکرد باال نره گفت
سپهر خواست بیاد سمتم که امیر روبروش ایستاد
_ بسه هرچی تو زندگیم موش دووندی حق نداری سمت زنم بیای
باالخره سپهر به حرف اومد
_ ببین طالقشو میگیرم توام بیشتر از این اذیتش نکن
_ از کی تا حاال تو بهم یاد میدی چجوری با زنم رفتار کنم؟
همینم مونده این دوتام با هم دست به یقه بشن
نمیتوستم سپهر رو صدا کنم چون مطمعنا امیر دیوونه میشد
_ امیر
نگاهم نکرد ولی گفت
_ پاشو برو تو ماشین
چجوری بهش حالی کنم؟
_ امیررر
هنوزم با اخم به هم نگاه میکردن
امیر خواست بیاد سمتم که سپهر جلوش ایستاد
_ نمیخواد باهات بیاد مگه نمیبینی؟
امیر یقه ی سپهر رو گرفت که اشکان سریع دخالت کرد و جداشون کرد
_ مثال شما دو تا خودتون از قانون مملکت خبر دارید بعد میخواید کتک کاری کنید؟
امیر_ ببین آقا پسر به این رفیقت فامیلت هرچیت که هس حالی کن دوره زنه من و خط بکشه میفهمی؟ وگرنه من جز
قضاوت کارای جالب تری هم واسه ادب کردنش بلدم
دیگه صبر نکرد سپهر جوابی بهش بده و اومد سمتم
زیر بازوم رو گرفت و بلند کرد
دیگه نای اعتراض کردن نداشتم
زیر بازوم رو گرفت و بلند کرد
دیگه نای اعتراض کردن نداشتم
یه دستاش رو دور شونه هام گرفت و یکیشم زیر زانوم و بغلم کرد
سرم افتاد رو شونش
واقعا اگه توانش رو داشتم ازش جدا میشدم ولی نمیتونسم با این همه خونی که دیشب ازم رفته بود این چند روزه ام که
هیچی نخورده بودم چه انتظاری میشد داشت؟
همینجور که به سمت ماشین میبردم زیره گوشم گفت
_ ببین کارم به کجا رسیده واسه بردن یا نبردن زنم یه جوجه وکیل واسم تعیین تکلیف میکنه.
جوابش و نداشتم نه حال بحث داشتم نه چیزی
باید فکرم و میزاشتم رو اینکه چجوری نزارم ببرتم تو اون خونه
گذاشتم رو صندلی جلو و صندلی رو داد عقب تا دراز بکشم
خودشم سوار شد و راه افتاد
توی مسیر زنگ زد به دکترمحمودی و گفت میریم خونش تا دستام و دوباره پانسمان کنه
میترسید ببرتم بیمارستان
به خانواده اشم زنگ زد و گفت من پیششم!
واقعا از دیدن دکتر محمودی خوشحال شدم
کم از یه پدر واسم محبت نزاشت..
بعد از پانسمان دستم و کمی نصیحت که البته جلوی امیر نمیشد زیاد راحت حرف بزنیم خداحافظی کردیم و راه افتاد
_ کجا داری میری؟
_ کجا به نظرت باید برم؟
_ من تو اون خونه نمیامااا
_ بهتره بخوابی تو مسائلی که بهت مربوط نیست دخالت نکنی
من واقعا نمیتونم با این کنار بیام
رو مخه رو مخ!
_ برو خونه خاله شیرین اینا
یهو زد رو ترمز که پریدم جلو
_ چرا همچین میکنی؟
با یه عصبانیت وحشتناک و صدایی که کنترلش میکرد باال نره گفت
۶.۹k
۲۳ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.