۱۴۳
#۱۴۳
میخوای کدوم گوری بری دقیقا؟
نگاهم رو ازش گرفتم نمیتونسم وقتی اینجوری چشماش از خشم سرخ میشه نگاهشون کنم خیلی میترسیدم
جوابی ندادم و اونن دوباره راه افتاد
_ یه بار دیگ اسم اون خانواده رو از زبونت بشنوم دیگه خودت تا تهش برو چه کارایی میتونم بکنم
پوزخند زدم
_ چی شده حاال اَخ و تف شدن؟ تا قبل اینکه خوب از..
اومد تو حرفم و داد زد
_ گفتم حرفی ازشون نشنوم
گوشم درد گرفت
مرتیکه کثیفی زیر لب گفتم و ساکت شدم
زل زدم به خیابون
داشت مسیر خونه ی خودمون رو میرفت همون شکنجه گاه!
نمیخوام آقا نمیخوام برم
ولی مگه حرف من و میفهمه؟
دم در خونه ایستاد
خواست در پارکینگ رو باز کنه که سریع دستش رو گرفتم
با تعجب نگاهم کرد..
سابقه نداشت واسه لمس کردنش من پیش قدم بشم
ولی دستش رو گرفتم و فشار دادم
زل زدم تو چشماش
_ امیر..
منتظر نگاهم میکرد
آب دهنم و قورت دادم و آروم گفتم
_ میشه نریم داخل؟
_ ینی چی؟
_ همینجا تو ماشین بمونیم؟
عمیق نگاهم میکرد..
نگاهم..
ِ
چند ثانیه زل زده بود به مشکی
بعد از چند ثانیه
همینجوری که دستش رو از دستم بیرون میاورد گفت
_ خب حاال میریم خونه بابام اینا
دوباره دستش رو گرفتم
_ نه خواهش میکنم خجالت میکشم بیام اونجا با حریانات دیشب
_ آخه تو ماشین؟ خب فردا چی؟ دو روزه دیگه چی؟
فقط گفتم
_ خواهش میکنم
دستم که تو دستش بود رو گذاشت رو دنده و حرکت کرد و ماشین رو دم در خونه کامل پارک کرد و خاموش کرد
میخواستم دستم و بیرون بکشم که اجازه نداد و خم شد صندلی منم داد عقب
_ پس بخواب سردت که نیست؟
_ نه خوبه
سرش رو تکون داد و خودشم دراز کشید..
هنوز دستم تو دستش بود..
مجبور بودن تحمل کنم
کارم بهش گیر بود
میترسیدم بدخلقی کنم و ببرتم تو خونه
وقتی مجبور باشی حتی حاضری منفور ترین کاره زندگیتم بکنی!
مثل االن من
سعی کردم بهش فکر نکنم که این انگشتای امیره که بین انگشتام میلغزه و گاهی نوازششون میکنه..
سعی کردم ذهنم رو خالی کنم و بعد از یه روز پر از تَنِش بخوابم..
چشمام رو بستم و خوابم برد..
با صدای زنگ موبایل امیر چشمام رو باز کردم بدنم از ثابت بودنش خشک شده بود..
یه پتو مسافرتی روم بود رفته از خونه آورده..
امیرم بیدار شد و یه نگاه به موبایلش کرد و خاموشش کرد
نگاهش بهم افتاد
_ بخواب هنوز وقت داری
_ کی بود؟
_ رحیمی
رحیمی حکم مدیربرنامه اش رو داشت! حتما یه جلسه ای یا دادگاهی چیزی داره
_ ساعت چنده؟
صداش رو صاف کرد
_ شیش و نیم
سرم رو تکون دادم و دوباره دراز کشیدم..
راست میگفت حاال رو چیکار کنم؟
خونه کی برم؟
از امیر فرار کردن ممکن نبود
آخر گیرت میاورد
ولی واسم عجیب بود چرا کاری نمیکنه
چرا در برابره تمام کارام فقط سکوت کرده..
زل زدم بهش
چجوری سرنوشت کاری کرد تا توی زندگیم مهره اصلی بشه حتی اگه من ازش متنفر باشم..
داشتم نگاهش میکردم..
صورت مردونه اش
چشماش
بینیش
لباش
چونه اش..
و ته ریشی که جدیدا اضافه شده بود
امیر..
برام گنگ بود
همیشه گنگ بود!
هیج وقت نتونستم دلیل کاراش رو بفهمم..
نمیدونم چقدر نگاهش کردم
که یکدفعه چشماش باز شد و متقابال سبز نگاهش خیره مشکی چشمام شد..
نگاهم رو گرفتم
آرشیدا یادت رفته رفتارشو؟
یادت رفته کاراشو؟
چرا اینجوری نگاه میکنی که دور برش داره؟
فک کنه خبریه!
نشستم و بدنم و کشیدم
داشتم به پانسمان دستام نگاه میکردم که چیزی به شیشه کوبیده شد
_ هبیییع
امیرم بلند شد
نگاه کردیم یه مامور پلیس بود یه ماشین پلیسم اونوره خیابون پارک بود!
در ماشین رو باز کرد و رفت پایین
منم دنبالش رفتم
_ خانوم کی باشن؟
امیر با خونسردی ذاتیش گفت
_ همسرم
بعد شما با همسرت تو خیابون میخوابی دیگه
_ به شما ربط داره؟
دست امیر رو گرفت تا ببره با خودش
_ معلوم نیس تو ماشین صبح تا شب چیکار کردی حاال جوابم پس میدی؟ رفتیم پاسگاه میفهمی دنیا دست کیه
امیر همینجوری که دستش رو میکشید گفت
_ مشکل داری سروان؟
اشاره کرد به در خونه
_ این خونمونه اگه اجازه هم بدید زنگ میزنم پدرم سند ازدواج بیارن در ضمن یه جوری ما همکار هم میشیم
پلیسه ابروهاش پرید باال
_ ما؟ همکار؟ جوک میگی به من؟
راه بیوفت
_ د آقا میگم خانوممه زنمه دیگه کسی نبود بهش گیر بدی تو این شهر؟ حاجی اشتباه داری میزنیااا
نمیدونم چرا ولی اون لحظه تنها راهی که به ذهنم رسید تا بتونم امیر رو بپیچونم همین بود
_ جناب سروان دروغ میگه من خانومش نیستم به زور نگهم داشته
دستام و نشون دادم
_ ببینید سروان حتی واسه اینکه نمیزاشت برم خودکشی کردم از دستش نجات پیدا کنم
امیر مثل گیج ها نگاه میکرد
شوکه شده بود
باورش نمیشد..
سروان یه نگاه عصبانی بهش کرد
_ که زنته نه؟ به مامور قانونم دروغ میگی؟ یاهللا راه بیوفت
همینجوری که مامور میبردش بهم گ
میخوای کدوم گوری بری دقیقا؟
نگاهم رو ازش گرفتم نمیتونسم وقتی اینجوری چشماش از خشم سرخ میشه نگاهشون کنم خیلی میترسیدم
جوابی ندادم و اونن دوباره راه افتاد
_ یه بار دیگ اسم اون خانواده رو از زبونت بشنوم دیگه خودت تا تهش برو چه کارایی میتونم بکنم
پوزخند زدم
_ چی شده حاال اَخ و تف شدن؟ تا قبل اینکه خوب از..
اومد تو حرفم و داد زد
_ گفتم حرفی ازشون نشنوم
گوشم درد گرفت
مرتیکه کثیفی زیر لب گفتم و ساکت شدم
زل زدم به خیابون
داشت مسیر خونه ی خودمون رو میرفت همون شکنجه گاه!
نمیخوام آقا نمیخوام برم
ولی مگه حرف من و میفهمه؟
دم در خونه ایستاد
خواست در پارکینگ رو باز کنه که سریع دستش رو گرفتم
با تعجب نگاهم کرد..
سابقه نداشت واسه لمس کردنش من پیش قدم بشم
ولی دستش رو گرفتم و فشار دادم
زل زدم تو چشماش
_ امیر..
منتظر نگاهم میکرد
آب دهنم و قورت دادم و آروم گفتم
_ میشه نریم داخل؟
_ ینی چی؟
_ همینجا تو ماشین بمونیم؟
عمیق نگاهم میکرد..
نگاهم..
ِ
چند ثانیه زل زده بود به مشکی
بعد از چند ثانیه
همینجوری که دستش رو از دستم بیرون میاورد گفت
_ خب حاال میریم خونه بابام اینا
دوباره دستش رو گرفتم
_ نه خواهش میکنم خجالت میکشم بیام اونجا با حریانات دیشب
_ آخه تو ماشین؟ خب فردا چی؟ دو روزه دیگه چی؟
فقط گفتم
_ خواهش میکنم
دستم که تو دستش بود رو گذاشت رو دنده و حرکت کرد و ماشین رو دم در خونه کامل پارک کرد و خاموش کرد
میخواستم دستم و بیرون بکشم که اجازه نداد و خم شد صندلی منم داد عقب
_ پس بخواب سردت که نیست؟
_ نه خوبه
سرش رو تکون داد و خودشم دراز کشید..
هنوز دستم تو دستش بود..
مجبور بودن تحمل کنم
کارم بهش گیر بود
میترسیدم بدخلقی کنم و ببرتم تو خونه
وقتی مجبور باشی حتی حاضری منفور ترین کاره زندگیتم بکنی!
مثل االن من
سعی کردم بهش فکر نکنم که این انگشتای امیره که بین انگشتام میلغزه و گاهی نوازششون میکنه..
سعی کردم ذهنم رو خالی کنم و بعد از یه روز پر از تَنِش بخوابم..
چشمام رو بستم و خوابم برد..
با صدای زنگ موبایل امیر چشمام رو باز کردم بدنم از ثابت بودنش خشک شده بود..
یه پتو مسافرتی روم بود رفته از خونه آورده..
امیرم بیدار شد و یه نگاه به موبایلش کرد و خاموشش کرد
نگاهش بهم افتاد
_ بخواب هنوز وقت داری
_ کی بود؟
_ رحیمی
رحیمی حکم مدیربرنامه اش رو داشت! حتما یه جلسه ای یا دادگاهی چیزی داره
_ ساعت چنده؟
صداش رو صاف کرد
_ شیش و نیم
سرم رو تکون دادم و دوباره دراز کشیدم..
راست میگفت حاال رو چیکار کنم؟
خونه کی برم؟
از امیر فرار کردن ممکن نبود
آخر گیرت میاورد
ولی واسم عجیب بود چرا کاری نمیکنه
چرا در برابره تمام کارام فقط سکوت کرده..
زل زدم بهش
چجوری سرنوشت کاری کرد تا توی زندگیم مهره اصلی بشه حتی اگه من ازش متنفر باشم..
داشتم نگاهش میکردم..
صورت مردونه اش
چشماش
بینیش
لباش
چونه اش..
و ته ریشی که جدیدا اضافه شده بود
امیر..
برام گنگ بود
همیشه گنگ بود!
هیج وقت نتونستم دلیل کاراش رو بفهمم..
نمیدونم چقدر نگاهش کردم
که یکدفعه چشماش باز شد و متقابال سبز نگاهش خیره مشکی چشمام شد..
نگاهم رو گرفتم
آرشیدا یادت رفته رفتارشو؟
یادت رفته کاراشو؟
چرا اینجوری نگاه میکنی که دور برش داره؟
فک کنه خبریه!
نشستم و بدنم و کشیدم
داشتم به پانسمان دستام نگاه میکردم که چیزی به شیشه کوبیده شد
_ هبیییع
امیرم بلند شد
نگاه کردیم یه مامور پلیس بود یه ماشین پلیسم اونوره خیابون پارک بود!
در ماشین رو باز کرد و رفت پایین
منم دنبالش رفتم
_ خانوم کی باشن؟
امیر با خونسردی ذاتیش گفت
_ همسرم
بعد شما با همسرت تو خیابون میخوابی دیگه
_ به شما ربط داره؟
دست امیر رو گرفت تا ببره با خودش
_ معلوم نیس تو ماشین صبح تا شب چیکار کردی حاال جوابم پس میدی؟ رفتیم پاسگاه میفهمی دنیا دست کیه
امیر همینجوری که دستش رو میکشید گفت
_ مشکل داری سروان؟
اشاره کرد به در خونه
_ این خونمونه اگه اجازه هم بدید زنگ میزنم پدرم سند ازدواج بیارن در ضمن یه جوری ما همکار هم میشیم
پلیسه ابروهاش پرید باال
_ ما؟ همکار؟ جوک میگی به من؟
راه بیوفت
_ د آقا میگم خانوممه زنمه دیگه کسی نبود بهش گیر بدی تو این شهر؟ حاجی اشتباه داری میزنیااا
نمیدونم چرا ولی اون لحظه تنها راهی که به ذهنم رسید تا بتونم امیر رو بپیچونم همین بود
_ جناب سروان دروغ میگه من خانومش نیستم به زور نگهم داشته
دستام و نشون دادم
_ ببینید سروان حتی واسه اینکه نمیزاشت برم خودکشی کردم از دستش نجات پیدا کنم
امیر مثل گیج ها نگاه میکرد
شوکه شده بود
باورش نمیشد..
سروان یه نگاه عصبانی بهش کرد
_ که زنته نه؟ به مامور قانونم دروغ میگی؟ یاهللا راه بیوفت
همینجوری که مامور میبردش بهم گ
۱۱.۹k
۲۳ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.