فردا قراره مادر و ناپدریم با برادرم برن امریکا دیگه تا دو
فردا قراره مادر و ناپدریم با برادرم برن امریکا دیگه تا دو سه ماه نمی بینمشون
ا/ت: جونگ سوکا از فردا دیگه تو بیدارم نمی کنی
جونگ سوک: اره از فردا دیگه اذیتم نمی کنی
ا/ت: این الان چجور جمله ای بود؟ بعدشم مگه من اذیتت می کنم
جونگ سوک: نه فقط خواستم یچیزی بگم
ا/ت: اها
مادرمون اومد تو اتاق
م/ت: وسایلتون رو جمع کنین ا/ت تو هم وسایلتو جمع کن جونگکوک فردا بعد دانشگاهت میاد دنبالت
جونگ سوک: کی حرکت می کنیم؟
م/ت: فردا صبح زود
جونگ سوک: باش
م/ت: من میخوام برای فردا یکم خرید کنم شما وسایلتون رو جمع کنین
جونگ سوک و ا/ت: چشم
م/ت:(رفت)
جونگ سوک: باورم نمیشه چند ماه نمی بینمت
ا/ت: چند ماه ندیدنت مثل جهنمه اههههه
ا/ت: راستی یچیزی بهت بگم چند روز پیش با سوجون رفته بودیم بار می دونی کیو دیدم؟
جونگ سوک: کی؟
ا/ت: سه بین، داشت قمار میکرد واسه همین هیچ وقت خونه نیست
جونگ سوک: چیییی واقعااا؟ باورم نمیشه اگه مامان بفهمه...
سه بین: مادرتون قرار نیست هیچیو بفهمه
ا/ت تو ذهنش: وای نه فکر کنم حرفامو شنید
سه بین از موهام گرفتتم از تخت انداختم پایین
سه بین: مادرتون حتی یه کلمه هم نمی فهمه
یه سیلی بهم زد بعد اونقدر با کمر بندش زدم که همه جام کبود شده بود جونگ سوک سعی کرد جلوشو بگیره اما پرتش کرد اونور
سه بین: اینم برای اینکه مطمئن شم به مادرتون نمیگی😏ورفت
جونگ سوک: حالت خوبه؟
ا/ت: ا.. اره
جونگ سوک: میتونی بلند شی؟
ا/ت: اره میتونم
بلند شدم نشستم رو تخت
جونگ سوک: مرتیکه روانی با خودش چی فکر کرده
(پرش زمانی به فردا)
از برادرم خدافظی کردم و بغلش کردم
ا/ت: دلم برات تنگ میشه ❤️🩹💜
جونگ سوک: منم همینطور مراقب خودت باش 💙🥰
م/ت: بیا سوار ماشین شوبریم
جونگ سوک: اوومدمم، خدافظ ابجی کوچولو
ا/ت: یاا من کوچولو نیستم
جونگ سوک: هستی، بای بای
ا/ت: ایندفعه رو بخواطر تو هستم بای
بعدش سوار ماشین شد و رفتن
یه مدت بعدش کم کم حاظر شدم تا برم دانشگاه
که یادم اومد
ا/ت: ای وااای امروز امتحان داریم
کتابمو برداشتم یه دقیقه ام نمیزاشتم زمین حتی تو راه داشتم واسه امتحان میخوندم که یهو تو خیابون یه ماشین اومد طرفم حواسم نبود نزدیک بود بزنه بهم که یکی دستمو گرفت از جلو ماشین کشید کنار و من افتادم روش
ا/ت: جونگ.. جونگ.. کوک
کوک: می.. میشه از روم ب.. بلند شی
یدفعه فهمیدم تو چه وضعیتی هستیم سریع از روش بلند شدم
کوک: ب.. با خ.. خودت چ... چی فکر کردی سرت و انداختی پایین داری میری تو خیابون؟
ا/ت: چی.. چیزه داشتم... ولش کن اصلا مرسی که ن.. نجاتم دادی
رفتم سمت دانشگاه
کوک ویو
چرا لکنت گرفتم؟ نکنه... نه نه من و اون از هم متنفریم همش باهم دعوا می کنیم
ا/ت ویو
قلبم تند تند میزد اما چرا؟ نه... احتمالا بخواطر هیجان وترسمه...
ادامه دارد...
ا/ت: جونگ سوکا از فردا دیگه تو بیدارم نمی کنی
جونگ سوک: اره از فردا دیگه اذیتم نمی کنی
ا/ت: این الان چجور جمله ای بود؟ بعدشم مگه من اذیتت می کنم
جونگ سوک: نه فقط خواستم یچیزی بگم
ا/ت: اها
مادرمون اومد تو اتاق
م/ت: وسایلتون رو جمع کنین ا/ت تو هم وسایلتو جمع کن جونگکوک فردا بعد دانشگاهت میاد دنبالت
جونگ سوک: کی حرکت می کنیم؟
م/ت: فردا صبح زود
جونگ سوک: باش
م/ت: من میخوام برای فردا یکم خرید کنم شما وسایلتون رو جمع کنین
جونگ سوک و ا/ت: چشم
م/ت:(رفت)
جونگ سوک: باورم نمیشه چند ماه نمی بینمت
ا/ت: چند ماه ندیدنت مثل جهنمه اههههه
ا/ت: راستی یچیزی بهت بگم چند روز پیش با سوجون رفته بودیم بار می دونی کیو دیدم؟
جونگ سوک: کی؟
ا/ت: سه بین، داشت قمار میکرد واسه همین هیچ وقت خونه نیست
جونگ سوک: چیییی واقعااا؟ باورم نمیشه اگه مامان بفهمه...
سه بین: مادرتون قرار نیست هیچیو بفهمه
ا/ت تو ذهنش: وای نه فکر کنم حرفامو شنید
سه بین از موهام گرفتتم از تخت انداختم پایین
سه بین: مادرتون حتی یه کلمه هم نمی فهمه
یه سیلی بهم زد بعد اونقدر با کمر بندش زدم که همه جام کبود شده بود جونگ سوک سعی کرد جلوشو بگیره اما پرتش کرد اونور
سه بین: اینم برای اینکه مطمئن شم به مادرتون نمیگی😏ورفت
جونگ سوک: حالت خوبه؟
ا/ت: ا.. اره
جونگ سوک: میتونی بلند شی؟
ا/ت: اره میتونم
بلند شدم نشستم رو تخت
جونگ سوک: مرتیکه روانی با خودش چی فکر کرده
(پرش زمانی به فردا)
از برادرم خدافظی کردم و بغلش کردم
ا/ت: دلم برات تنگ میشه ❤️🩹💜
جونگ سوک: منم همینطور مراقب خودت باش 💙🥰
م/ت: بیا سوار ماشین شوبریم
جونگ سوک: اوومدمم، خدافظ ابجی کوچولو
ا/ت: یاا من کوچولو نیستم
جونگ سوک: هستی، بای بای
ا/ت: ایندفعه رو بخواطر تو هستم بای
بعدش سوار ماشین شد و رفتن
یه مدت بعدش کم کم حاظر شدم تا برم دانشگاه
که یادم اومد
ا/ت: ای وااای امروز امتحان داریم
کتابمو برداشتم یه دقیقه ام نمیزاشتم زمین حتی تو راه داشتم واسه امتحان میخوندم که یهو تو خیابون یه ماشین اومد طرفم حواسم نبود نزدیک بود بزنه بهم که یکی دستمو گرفت از جلو ماشین کشید کنار و من افتادم روش
ا/ت: جونگ.. جونگ.. کوک
کوک: می.. میشه از روم ب.. بلند شی
یدفعه فهمیدم تو چه وضعیتی هستیم سریع از روش بلند شدم
کوک: ب.. با خ.. خودت چ... چی فکر کردی سرت و انداختی پایین داری میری تو خیابون؟
ا/ت: چی.. چیزه داشتم... ولش کن اصلا مرسی که ن.. نجاتم دادی
رفتم سمت دانشگاه
کوک ویو
چرا لکنت گرفتم؟ نکنه... نه نه من و اون از هم متنفریم همش باهم دعوا می کنیم
ا/ت ویو
قلبم تند تند میزد اما چرا؟ نه... احتمالا بخواطر هیجان وترسمه...
ادامه دارد...
۱۹.۵k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.