عشق و نفرت p 44
44.عشق و نفرت
یک هفته بعد
هیون میاد دم عمارت ات
هیون : سلام
هیون :بریم خونه من بدو وسایلت رو جمع کن
ات : سلام برو باباااا من یک هفته پیش اونجا بودم هر روز که نمیام اونجاااا
هیون : عههه بدووو
ات : عمرا
هیون : باشه پس خودت خواستی ( ات رو میندازه رو سرش )
هیون : یجییی وسایل ات رو جمع کن بریممم
یجی : اخجوننن اومدممم
ات : نه نههههه یجی نیااا
یجی : خب سلام بریم
کای : سلام ( تقریبا سرد )
هیون : چرا تو اینطوری ای
کای : خب داداشش والا عمارت خودم برام غریبه شده از بس پیش شما بودممم
هیون : آنقدر مسخره نباشین بریم
و میرن سمت عمارت هیون
———-
هیون : خب الان خوراکی میارم نه ولش بریم استخر
ات : نمیدونم
هیون : بریم پاشید آماده شید
( و همه میرن مایو میپوشن و میرن تو آب )
ات و هیون شروع میکنن به هم آب میپاشن
ات : هیوننن( خنده )
هیون : ( خنده )
بعد چند دقیقه تموم میکنن و ات میره کنار هان میشینه رو پله استخر
هان : اه واقعا ایده شراکت با هیون خوب بود آرامش و خنده بهمون بخشید
ات : اره لبخند
هان دستشو میزاره دور شونه های ات و سرشو میزاره رو شونش و ات هم سرش رو میزاره روی سر هان
هیون : وای من دیگه نمیتونم چرا داره اینکاروو میکنه
چان : هیون خوبی
هیون : اره برو شنا کن
چان : باش
هیون ویو
چند دقیقه خودمو نگه داشتم ولی دیگه نتونستم
هیون : ات میشه یه لحظه بیای
ات : برای چی ( سرشو برمیداره )
هیون : بیا
ات : وا
و یهو هیون دست ات رو میگیره و با همون بدن خیس میبرتش به سمت داخل عمارت
ات : داری چی کار میکنی
هیون درو قفل میکنه
ات : د - د در رو چرا قفل میکنی
هیون یهو با دستاش شونه های ات رو میچسبونه به در
ات : ( کاملا شوک شده و ترسیده )
یجی : ای وای یادم رفت به هوانگ بگم از موقعیت های رمانتیک میترسه الان ات همون تو سکته میکنه
کای : چی چییی چی رمانتیک
یجی : هیون ات رو دوست داره الانم احتمالا به خاطر هان عصبی شده ولی من یادم رفت بهش بگم ات همزمان هم از کارای رمانتیک بدش میاد هم میترسه
کای : بدبخت شدیم
یجی : اگر کار به جاهای باریک کشیده بشه چی
کای : ات سکته میکنه
یجی : یا خدا
یک هفته بعد
هیون میاد دم عمارت ات
هیون : سلام
هیون :بریم خونه من بدو وسایلت رو جمع کن
ات : سلام برو باباااا من یک هفته پیش اونجا بودم هر روز که نمیام اونجاااا
هیون : عههه بدووو
ات : عمرا
هیون : باشه پس خودت خواستی ( ات رو میندازه رو سرش )
هیون : یجییی وسایل ات رو جمع کن بریممم
یجی : اخجوننن اومدممم
ات : نه نههههه یجی نیااا
یجی : خب سلام بریم
کای : سلام ( تقریبا سرد )
هیون : چرا تو اینطوری ای
کای : خب داداشش والا عمارت خودم برام غریبه شده از بس پیش شما بودممم
هیون : آنقدر مسخره نباشین بریم
و میرن سمت عمارت هیون
———-
هیون : خب الان خوراکی میارم نه ولش بریم استخر
ات : نمیدونم
هیون : بریم پاشید آماده شید
( و همه میرن مایو میپوشن و میرن تو آب )
ات و هیون شروع میکنن به هم آب میپاشن
ات : هیوننن( خنده )
هیون : ( خنده )
بعد چند دقیقه تموم میکنن و ات میره کنار هان میشینه رو پله استخر
هان : اه واقعا ایده شراکت با هیون خوب بود آرامش و خنده بهمون بخشید
ات : اره لبخند
هان دستشو میزاره دور شونه های ات و سرشو میزاره رو شونش و ات هم سرش رو میزاره روی سر هان
هیون : وای من دیگه نمیتونم چرا داره اینکاروو میکنه
چان : هیون خوبی
هیون : اره برو شنا کن
چان : باش
هیون ویو
چند دقیقه خودمو نگه داشتم ولی دیگه نتونستم
هیون : ات میشه یه لحظه بیای
ات : برای چی ( سرشو برمیداره )
هیون : بیا
ات : وا
و یهو هیون دست ات رو میگیره و با همون بدن خیس میبرتش به سمت داخل عمارت
ات : داری چی کار میکنی
هیون درو قفل میکنه
ات : د - د در رو چرا قفل میکنی
هیون یهو با دستاش شونه های ات رو میچسبونه به در
ات : ( کاملا شوک شده و ترسیده )
یجی : ای وای یادم رفت به هوانگ بگم از موقعیت های رمانتیک میترسه الان ات همون تو سکته میکنه
کای : چی چییی چی رمانتیک
یجی : هیون ات رو دوست داره الانم احتمالا به خاطر هان عصبی شده ولی من یادم رفت بهش بگم ات همزمان هم از کارای رمانتیک بدش میاد هم میترسه
کای : بدبخت شدیم
یجی : اگر کار به جاهای باریک کشیده بشه چی
کای : ات سکته میکنه
یجی : یا خدا
- ۳.۳k
- ۲۱ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط