عشق با قلدری pt21
Pt21
ویو ا.ت
به یه رستوران خیلی شیک رفتیم
ا.ت:چرا اینجا کسی نیست؟
شوگا:چون من رزوش کردم
ا.ت:چی*لبخند کج
شوگا:دلم میخواست یکم اشپزی کنم
ا.ت:می خوای خودت غذا درست کنی؟
شوگا:اوهوم بیا دنبالم
دنبالش رفتم که خورد به یه اشپزخونه که روبه روش یه میز نهارخوری بود
شوگا:میتونی بشینی*لبخند
رفتم روی صندلی نشستم به کاراش نگاه میکردم پیش بندو بستو مثله یه اشپز حرفه ای کارشو شروع
اون خیلی تغیر کرده بود دلیل اینکه تغیر کرده رو نمیدونم اما اون خیلی بهتر از اوله سال شده بود
توی افکارم غرق بودم که گوشیم زنگ خورد
ا.ت:مامان؟
(ا.ت:الو سلام مامان
م ا.ت:سلام دخترم خوبی؟
ا.ت:مرسی مامان شما خوبین؟بابا چطوره؟
م ا.ت:ما خوبیم شوگا چطوره؟
ا.ت:اونم خوبه الان داره اشپزی میکنه*خنده ریز
م ا.ت:پس تو اونجا چیکار میکنی مثلا تو قراره خانوم خونه بشی *خنده ریز
ا.ت:*خنده
ا.ت:چخبر؟
م ا.ت:ما قراره بیایم اینچئون برای دیدن مسابقتون
ا.ت:چیییی؟
م ا.ت:اره الان داریم میریم فرودگاه شنیدم دوروز مونده تا مسابقه
ات:ا.اره ولی خب میتونستین از تلوزیونم ببینین
م ا.ت:اولین باره دخترم با دوست پسرش میره مسابقات مگه میشه زندشو از دست بدم
ات:خـ.خب...
م ا.ت:تازه میخوام دخترمو ببینم دلم براش یه زره شده
ا.ت:منم
م ا.ت:خب ا.ت کاری نداری ما رسیدیم فرودگاه الان باید سوار هواپیما بشیم
ا.ت:نه ولی وقتی رسیدین خبر بدین
م ا.ت:میبینمت
ا.ت:میبینمت)
از جام بلند شدم
ا.ت:شوگا!شوگا
شوگا:چی شده؟
ا.ت:مامان بابام اونا دارن میان اینجا
شوگا:خب بیان من دلم برای مامان بابام تنگ شده
ا.ت:چی؟
شوگا:خب بیان چی میشه؟
ا.ت:د.دوباره باید مثله یه کاپل باشیم
شوگا:ما همینجوریشم یه کاپلیم*خنده
زدم به بازوش
ا.ت:گفتم از این شوخیا نکن
شوگا:خب ما توی یه اتاقم که هستیم به چی خواد شک کنه؟
ا.ت:عاااااااااا*با کلافگی
شوگا:خب اینم از غذا
ا.ت:چی درست کردی*با هیجان
شوگا:دوکبوکی
ات:جدا؟وایییی
باهم ظرفارو رو میز چیدیمو نشستیم
ا.ت:خیلی بوی خوبی داره
با چاپسیک یکیشو برداشتم گذاشتم تو دهنم
ا.ت:مثله همیشه عالی
شوگا بهم زل زده بود
ا.ت:شروع کن دیگه
شوگا:همین که به تو خیره میشم سیر میشم
ا.ت: عاممم
با چاپستک یکی جلو دهنش گذاشتم
ا.ت:بخور
شوگا:نمیخورم
ا.ت:بخور
خیره بهم یه گاز زد
ا.ت:همشو بخور
بقیشم با یه گاز خورد
شوگا:خوشمزست
شوگا:دسته خودم درد نکنه
ا.ت:هه
ا.ت:حس میکنم داریم قرار میزاریم
شوگا:نه فقط برای استراحت
ا.ت:راستی سهون کجاست؟
شوگا:چرا انقدر نگرانشی اون خودش یه مرده
ا.ت:از تو میترسم*پوزخند
شوگا:ها ازمن؟
ا.ت:میترسم یه بلایی سرش اورده باشی*خنده ریز
شوگا:به من چه اون پیشه جی هوپه
ا.ت:بیخیال
شوگا:نگفتی چرا نگرانشی؟
ا.ت:همینجوری
شوگا:دوسش داری؟
ا.ت:اون فقط دوستمه
شوگا:من چی؟
ا.ت:چرا داری میپرسی؟
شوگا:همینجوری
ا.ت:نکنه عاشقم شدی*پوزخند
شوگا:اوهوم
ا.ت:چی؟
شوگا:چی چی؟
ا.ت:تو درونگرای بی ریایی
شوگا: شاید
ا.ت:واقعا عاشقم شدی یا داری شوخی میکنی؟
شوگا:نه شوخی نمیکنم
ا.ت:اما من چی؟ من که هنوز نشدم
شوگا:من تورو عاشق خودم میکنم
ا.ت:ولی من نمیخوام عاشقت بشم
شوگا:من با این حرفا دست از سرت بر نمیدارم
ا.ت:بیخیال بحثو جمع کنیم
ا.ت:غذا خوشمزه بود ممنون
بلند شدم کیفمو برداشتمو از رستوران زدم بیرون واقعا عاشقم شده بود اما من بهش حسی نداشتم من فقط اونو دوسته خودم میدونم
تنها یه تاکسی گرفتمو رفتم سمت هتل
حس گناه میکردم اما هیچوقت باهم جور نمیشیم
«««««
روی تخت بودم پتو رو رپی خودم کشیده بودم صدای در اومد خودمو زدم به خواب
ویو شوگا
نمیتونم از دستش بدم من اونو عاشقه خودم میکنم
رفتم رو کاناپه دراز کشیدم فکرم شلوغ شده از شدت فکر خواب به سرم نمیومد
ویو ا.ت (صبح)
با صدای در بیدار شدم
باز کیه خودمو جمع جور کردم
درو باز کردم
چی؟
ا.ت:مامان بابا؟
م ا.ت:صبح بخیر دخترم
««««««
تو کافه بودیم
ا.ت:پس تو این هتل اتاق گرفتین
م ا.ت:اوهوم
این هتل چشه موقعی که ما اومدیم هفتا اتاق داشت الان خالی کرده هششش
ب ا.ت:شوگا کجاست
ا.ت:خوابه
م ا.ت:تو یه اتاقین؟
ا.ت:اوهوم*لبخند
کاش میشد نمی بودیم
قهوه ها مون رسید
سهون:ا.ت اینجایی؟
ا.ت:سهون؟
اومدو پیش ما
ات:مامان،بابا،این سهونه دوستم
سهون احترام گذاشت
سهون:خوشبختم
ب ا.ت:بفرما بشین
اومدو کنارم نشست
مامانم تو گوشم زمزمه کرد
م ا.ت:شوگا میدونه؟
ا.ت:اوهوم
سهون:ا.ت واقعا دختره امروزیو خوبیه واقعا خوشحالم همچین دوستی دارم
سهون:همشم بخاطره زحمات پدرومارشه
م ا.ت:ممنون
سهون:ا.ت با بزیه حرفه ایش مربیمونو تحته تاثیر قرار داد
ب ا.ت:واقعا؟
ا.ت:*لبخند
سهون واقعا پسره با مزه ای بود خیلی دوست داشتنی شدم
از فکرو خیالم در اومدم
ا.ت:من میرم شوگا رو بیدار کنم داره خیلی خیلی میخوابه*خنده ریز
بلند شدم رفتم تپ اتاقم شوگا از رو کاناپه افتاده بود زمین
...
ویو ا.ت
به یه رستوران خیلی شیک رفتیم
ا.ت:چرا اینجا کسی نیست؟
شوگا:چون من رزوش کردم
ا.ت:چی*لبخند کج
شوگا:دلم میخواست یکم اشپزی کنم
ا.ت:می خوای خودت غذا درست کنی؟
شوگا:اوهوم بیا دنبالم
دنبالش رفتم که خورد به یه اشپزخونه که روبه روش یه میز نهارخوری بود
شوگا:میتونی بشینی*لبخند
رفتم روی صندلی نشستم به کاراش نگاه میکردم پیش بندو بستو مثله یه اشپز حرفه ای کارشو شروع
اون خیلی تغیر کرده بود دلیل اینکه تغیر کرده رو نمیدونم اما اون خیلی بهتر از اوله سال شده بود
توی افکارم غرق بودم که گوشیم زنگ خورد
ا.ت:مامان؟
(ا.ت:الو سلام مامان
م ا.ت:سلام دخترم خوبی؟
ا.ت:مرسی مامان شما خوبین؟بابا چطوره؟
م ا.ت:ما خوبیم شوگا چطوره؟
ا.ت:اونم خوبه الان داره اشپزی میکنه*خنده ریز
م ا.ت:پس تو اونجا چیکار میکنی مثلا تو قراره خانوم خونه بشی *خنده ریز
ا.ت:*خنده
ا.ت:چخبر؟
م ا.ت:ما قراره بیایم اینچئون برای دیدن مسابقتون
ا.ت:چیییی؟
م ا.ت:اره الان داریم میریم فرودگاه شنیدم دوروز مونده تا مسابقه
ات:ا.اره ولی خب میتونستین از تلوزیونم ببینین
م ا.ت:اولین باره دخترم با دوست پسرش میره مسابقات مگه میشه زندشو از دست بدم
ات:خـ.خب...
م ا.ت:تازه میخوام دخترمو ببینم دلم براش یه زره شده
ا.ت:منم
م ا.ت:خب ا.ت کاری نداری ما رسیدیم فرودگاه الان باید سوار هواپیما بشیم
ا.ت:نه ولی وقتی رسیدین خبر بدین
م ا.ت:میبینمت
ا.ت:میبینمت)
از جام بلند شدم
ا.ت:شوگا!شوگا
شوگا:چی شده؟
ا.ت:مامان بابام اونا دارن میان اینجا
شوگا:خب بیان من دلم برای مامان بابام تنگ شده
ا.ت:چی؟
شوگا:خب بیان چی میشه؟
ا.ت:د.دوباره باید مثله یه کاپل باشیم
شوگا:ما همینجوریشم یه کاپلیم*خنده
زدم به بازوش
ا.ت:گفتم از این شوخیا نکن
شوگا:خب ما توی یه اتاقم که هستیم به چی خواد شک کنه؟
ا.ت:عاااااااااا*با کلافگی
شوگا:خب اینم از غذا
ا.ت:چی درست کردی*با هیجان
شوگا:دوکبوکی
ات:جدا؟وایییی
باهم ظرفارو رو میز چیدیمو نشستیم
ا.ت:خیلی بوی خوبی داره
با چاپسیک یکیشو برداشتم گذاشتم تو دهنم
ا.ت:مثله همیشه عالی
شوگا بهم زل زده بود
ا.ت:شروع کن دیگه
شوگا:همین که به تو خیره میشم سیر میشم
ا.ت: عاممم
با چاپستک یکی جلو دهنش گذاشتم
ا.ت:بخور
شوگا:نمیخورم
ا.ت:بخور
خیره بهم یه گاز زد
ا.ت:همشو بخور
بقیشم با یه گاز خورد
شوگا:خوشمزست
شوگا:دسته خودم درد نکنه
ا.ت:هه
ا.ت:حس میکنم داریم قرار میزاریم
شوگا:نه فقط برای استراحت
ا.ت:راستی سهون کجاست؟
شوگا:چرا انقدر نگرانشی اون خودش یه مرده
ا.ت:از تو میترسم*پوزخند
شوگا:ها ازمن؟
ا.ت:میترسم یه بلایی سرش اورده باشی*خنده ریز
شوگا:به من چه اون پیشه جی هوپه
ا.ت:بیخیال
شوگا:نگفتی چرا نگرانشی؟
ا.ت:همینجوری
شوگا:دوسش داری؟
ا.ت:اون فقط دوستمه
شوگا:من چی؟
ا.ت:چرا داری میپرسی؟
شوگا:همینجوری
ا.ت:نکنه عاشقم شدی*پوزخند
شوگا:اوهوم
ا.ت:چی؟
شوگا:چی چی؟
ا.ت:تو درونگرای بی ریایی
شوگا: شاید
ا.ت:واقعا عاشقم شدی یا داری شوخی میکنی؟
شوگا:نه شوخی نمیکنم
ا.ت:اما من چی؟ من که هنوز نشدم
شوگا:من تورو عاشق خودم میکنم
ا.ت:ولی من نمیخوام عاشقت بشم
شوگا:من با این حرفا دست از سرت بر نمیدارم
ا.ت:بیخیال بحثو جمع کنیم
ا.ت:غذا خوشمزه بود ممنون
بلند شدم کیفمو برداشتمو از رستوران زدم بیرون واقعا عاشقم شده بود اما من بهش حسی نداشتم من فقط اونو دوسته خودم میدونم
تنها یه تاکسی گرفتمو رفتم سمت هتل
حس گناه میکردم اما هیچوقت باهم جور نمیشیم
«««««
روی تخت بودم پتو رو رپی خودم کشیده بودم صدای در اومد خودمو زدم به خواب
ویو شوگا
نمیتونم از دستش بدم من اونو عاشقه خودم میکنم
رفتم رو کاناپه دراز کشیدم فکرم شلوغ شده از شدت فکر خواب به سرم نمیومد
ویو ا.ت (صبح)
با صدای در بیدار شدم
باز کیه خودمو جمع جور کردم
درو باز کردم
چی؟
ا.ت:مامان بابا؟
م ا.ت:صبح بخیر دخترم
««««««
تو کافه بودیم
ا.ت:پس تو این هتل اتاق گرفتین
م ا.ت:اوهوم
این هتل چشه موقعی که ما اومدیم هفتا اتاق داشت الان خالی کرده هششش
ب ا.ت:شوگا کجاست
ا.ت:خوابه
م ا.ت:تو یه اتاقین؟
ا.ت:اوهوم*لبخند
کاش میشد نمی بودیم
قهوه ها مون رسید
سهون:ا.ت اینجایی؟
ا.ت:سهون؟
اومدو پیش ما
ات:مامان،بابا،این سهونه دوستم
سهون احترام گذاشت
سهون:خوشبختم
ب ا.ت:بفرما بشین
اومدو کنارم نشست
مامانم تو گوشم زمزمه کرد
م ا.ت:شوگا میدونه؟
ا.ت:اوهوم
سهون:ا.ت واقعا دختره امروزیو خوبیه واقعا خوشحالم همچین دوستی دارم
سهون:همشم بخاطره زحمات پدرومارشه
م ا.ت:ممنون
سهون:ا.ت با بزیه حرفه ایش مربیمونو تحته تاثیر قرار داد
ب ا.ت:واقعا؟
ا.ت:*لبخند
سهون واقعا پسره با مزه ای بود خیلی دوست داشتنی شدم
از فکرو خیالم در اومدم
ا.ت:من میرم شوگا رو بیدار کنم داره خیلی خیلی میخوابه*خنده ریز
بلند شدم رفتم تپ اتاقم شوگا از رو کاناپه افتاده بود زمین
...
۸۶.۳k
۱۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.