پرستار بچم پارت ۹
ویو ات:نمیدونستم الان تکلیفم چی میشه چه کاری باید بکنم؟نشستیم سر میز و غذا رو چیدم....که جیهو گفت:آپا
کوک:بله؟
جیهو:کارای زن و شوهری می کنید دیجه؟
ات:*سرفه کردن*
کوک:منظورت چیه؟
جیهو:تو زن داری من بلات توضیح بدم؟
ات:*خنده ی عصبی*
کوک:منظورت رو نمی فهمم
جیهو:مثلا وقتی از سر کار میای مامانی رو بوجچ کنی و شبا توی اتاق با همدیگه بخوابید و حموم کنید...*ات پرید وسط حرفش*
ات:شیطون اینا رو از کجا بلدی؟*خنده ی عصبی*
جیهو:توی تلویجیون دیدم...آپا همین الان مامانی رو بوسش چون
ات:چییییی؟
جیهو:اپااااا
کوک:هوف باشه باشه
ویو کوک:از روی صندلیم بلند شدم و رفتم سمت ات...لپش رو بوسیدم..
جیهو:اوما حالا تو
ات:هوف
ویو ات:کلافه سر ارباب رو به صورت خودم نزدیک کردم و لپش رو بوسیدم
ویو کوک:حس عجیبی بود خیلی خوشم اومد اونا نمیدونم بعید میدونم حسی به من داشته باشه ول...ولی بهش بگم؟اصلا مطمئنم که دوسش دارم؟ باید دقیق تر فکر کنم
ویو ات:ظرفا رو شستم و داشتم میرفتم سمت اتاقم که جیهو جلوی در رو گرفت
جیهو:اومااااا*اعصبانی *
ات:بله؟
جیهو:برو پیش آپا بخواب
کوک:ات بیا بریم
ات:چ..چشم
ویو ات:رفتم توی اتاق...نشستم روی تخت و ارباب دراز کشید...الان باورم نمیشه باهاش روی یه تخت خوابیدم؟(نه بخدا😐🤣) آروم سرم رو گذاشتم روی بابشت و چشمام گرم شد و خوابیدم
ویو کوک:ات پشتش رو کرد بهم و خوابید بر خلاف همه ی دخترا سعی نداشت خودشو به من بچسبونه حد خودش رو رعایت میکرد و تا حالا باهام سبک حرف نزده...هر دختری بود از فرصت استفاده میکرد و الان یه کاری دست خودم و ات داده بودم...دلم میخواست بغلش کنم ببینم چ حسی داره پس رفتم جلو تر و آروم دستم رو از زیر بدنش رد کردم و کشیدمش توی بغلم...بوی شیرینی میداد و موهاش که شبیه اقیانوس خروشان بود چهرش رو بی نقص تر میکرد...فرقی نداره از پشت ببینمش یا از جلو اون همیشه تکه...
فکرام خواب رو ازم گرفته بودن که چرخید و سرش رو چسبوند به سینه لختم
(نکته کوک بعد از خوابیدن ات لباسش رو در آورد ) لباش با سینم تماس پیدا کرده بود و این خیلی تحریکم میکرد و رفتم جلو و...
کوک:بله؟
جیهو:کارای زن و شوهری می کنید دیجه؟
ات:*سرفه کردن*
کوک:منظورت چیه؟
جیهو:تو زن داری من بلات توضیح بدم؟
ات:*خنده ی عصبی*
کوک:منظورت رو نمی فهمم
جیهو:مثلا وقتی از سر کار میای مامانی رو بوجچ کنی و شبا توی اتاق با همدیگه بخوابید و حموم کنید...*ات پرید وسط حرفش*
ات:شیطون اینا رو از کجا بلدی؟*خنده ی عصبی*
جیهو:توی تلویجیون دیدم...آپا همین الان مامانی رو بوسش چون
ات:چییییی؟
جیهو:اپااااا
کوک:هوف باشه باشه
ویو کوک:از روی صندلیم بلند شدم و رفتم سمت ات...لپش رو بوسیدم..
جیهو:اوما حالا تو
ات:هوف
ویو ات:کلافه سر ارباب رو به صورت خودم نزدیک کردم و لپش رو بوسیدم
ویو کوک:حس عجیبی بود خیلی خوشم اومد اونا نمیدونم بعید میدونم حسی به من داشته باشه ول...ولی بهش بگم؟اصلا مطمئنم که دوسش دارم؟ باید دقیق تر فکر کنم
ویو ات:ظرفا رو شستم و داشتم میرفتم سمت اتاقم که جیهو جلوی در رو گرفت
جیهو:اومااااا*اعصبانی *
ات:بله؟
جیهو:برو پیش آپا بخواب
کوک:ات بیا بریم
ات:چ..چشم
ویو ات:رفتم توی اتاق...نشستم روی تخت و ارباب دراز کشید...الان باورم نمیشه باهاش روی یه تخت خوابیدم؟(نه بخدا😐🤣) آروم سرم رو گذاشتم روی بابشت و چشمام گرم شد و خوابیدم
ویو کوک:ات پشتش رو کرد بهم و خوابید بر خلاف همه ی دخترا سعی نداشت خودشو به من بچسبونه حد خودش رو رعایت میکرد و تا حالا باهام سبک حرف نزده...هر دختری بود از فرصت استفاده میکرد و الان یه کاری دست خودم و ات داده بودم...دلم میخواست بغلش کنم ببینم چ حسی داره پس رفتم جلو تر و آروم دستم رو از زیر بدنش رد کردم و کشیدمش توی بغلم...بوی شیرینی میداد و موهاش که شبیه اقیانوس خروشان بود چهرش رو بی نقص تر میکرد...فرقی نداره از پشت ببینمش یا از جلو اون همیشه تکه...
فکرام خواب رو ازم گرفته بودن که چرخید و سرش رو چسبوند به سینه لختم
(نکته کوک بعد از خوابیدن ات لباسش رو در آورد ) لباش با سینم تماس پیدا کرده بود و این خیلی تحریکم میکرد و رفتم جلو و...
۲۸.۵k
۰۳ اسفند ۱۴۰۱