پرستار بچم پارت ۱۰
ویو کوک:رفتم جلو و خواستم ببوسمش ولس شاید اون خوشش نیاد باید صبر کنم... خواستم اونا از خودم جدا کنم که دستش رو انداخت دور کمرم و محکم تر بغلم کرد.. لبخند قشنگی توی خواب روی لباش نشست..دلم براش ضعف رفت چقدر کیوته..توی خواب لب پایینش رو روی لب بالاییش آورده بود که با این کارش بیشتر میخواستم ببوسمش ...
بغل گرمی که زمستان بدنم رو خنثی میکرد و اجازه وارد شدت به بهار رو میداد... دو مکملی که برای هم دیگه ساخته شدیم یا همش افکار منه؟آیا اونم منو دوست داره؟ یا توی حس یه طرفه پیر خواهم شد؟
×پرش زمانی(صبح ساعت ۹)
ویو ات:خواستم بلند شم که یه حصار دور بدنم بود..چشمام رو به زور باز کرد و دیدم توی بغل ارباب بدون لباس خوابیدم ... جوری پریدم که سرم خورد توی تاج تخت و آخ محکمی گفتم
کوک:خوبی؟*نگران*
ات:بل...بله
کوک:چرا اینجوری میکنی چیزی ترسوندت؟
ات:(یه نگاه به بدنش کردم یه نگاه به بدنش کرد )
کوک:خب عام*با دستش پشت گردنش رو میماله* من راستش شبا عادت ندارم با لباس بخوابم...
ات:و..ولی..من توی...بغل شما؟
کوک:اها خب اون راستش شب خوابت برده بود بعد بغلم کردی منم جدات نکردم
ات:ول..ولی چرا؟
کوک:نمیفهی؟
ات؛چیو؟
کوک:هیچی
جیهو:اپااااا.ااووومااا صبح بخیل*پرید بغلشون*
ات و کوک:صبح بخیر
جیهو:آپا راستشو بگو با مامان ات کاری که نکردی؟*خنده ی شیطون *
ات:جی..جیهو چی میگی بیا تا بریم.. با اجازه ارباب
کوک:صد بار بهت گفتم منو ارباب صدا نکن
ات:چ..چشم
ویو ات:طبق معمول کارای هر روز رو کردم امروز دلم خیلی درد میکرد نمیتونستم کار کنم... ولی مجبور بودم کل عمارت رو تمیز کنم...وسط کار بودم که چشمام سیاهی رفت و نفهمیدم چی شد...
ویو کوک:داشتم نگاش میکردم که یهو از حال رفت بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت و زنگ زدم دکتر شخصیم...بعد چند مین اومد و جیهو رو گفتم از اتاق بره بیرون
کوک:دکتر حالش خوبه؟*نگران *
دکتر:بله آقای جئون خوبن چیز خاصی نیست چون پریود هستن فشار زیادی رو تحمل کردن و کار زیاد در این دوران برای ایشون بده لطفا یکم مراعات حال ایشون رو بکنید
کوک:پ..پریود؟
دکتر:بله
کوک:چشم دکتر خیلی ممنون کی بهوش میاد؟
دکتر:حدودا ۳۰ دقیقه دیگه
کوک:خیلی ممنون
ویو کوک:دکتر رفت و منم برای ات پد خریدم و مسکن...وقتی رفتم خونه بیدار شده بود و سرس رو گرفته بود...
ات:ارباب.. یعنی آقای جونگکوک چی شده؟
کوک:باید بهم میگفتی مریضی
ات:...
خب دستم کنده شد فردا دوباره پارت میزارم
بغل گرمی که زمستان بدنم رو خنثی میکرد و اجازه وارد شدت به بهار رو میداد... دو مکملی که برای هم دیگه ساخته شدیم یا همش افکار منه؟آیا اونم منو دوست داره؟ یا توی حس یه طرفه پیر خواهم شد؟
×پرش زمانی(صبح ساعت ۹)
ویو ات:خواستم بلند شم که یه حصار دور بدنم بود..چشمام رو به زور باز کرد و دیدم توی بغل ارباب بدون لباس خوابیدم ... جوری پریدم که سرم خورد توی تاج تخت و آخ محکمی گفتم
کوک:خوبی؟*نگران*
ات:بل...بله
کوک:چرا اینجوری میکنی چیزی ترسوندت؟
ات:(یه نگاه به بدنش کردم یه نگاه به بدنش کرد )
کوک:خب عام*با دستش پشت گردنش رو میماله* من راستش شبا عادت ندارم با لباس بخوابم...
ات:و..ولی..من توی...بغل شما؟
کوک:اها خب اون راستش شب خوابت برده بود بعد بغلم کردی منم جدات نکردم
ات:ول..ولی چرا؟
کوک:نمیفهی؟
ات؛چیو؟
کوک:هیچی
جیهو:اپااااا.ااووومااا صبح بخیل*پرید بغلشون*
ات و کوک:صبح بخیر
جیهو:آپا راستشو بگو با مامان ات کاری که نکردی؟*خنده ی شیطون *
ات:جی..جیهو چی میگی بیا تا بریم.. با اجازه ارباب
کوک:صد بار بهت گفتم منو ارباب صدا نکن
ات:چ..چشم
ویو ات:طبق معمول کارای هر روز رو کردم امروز دلم خیلی درد میکرد نمیتونستم کار کنم... ولی مجبور بودم کل عمارت رو تمیز کنم...وسط کار بودم که چشمام سیاهی رفت و نفهمیدم چی شد...
ویو کوک:داشتم نگاش میکردم که یهو از حال رفت بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت و زنگ زدم دکتر شخصیم...بعد چند مین اومد و جیهو رو گفتم از اتاق بره بیرون
کوک:دکتر حالش خوبه؟*نگران *
دکتر:بله آقای جئون خوبن چیز خاصی نیست چون پریود هستن فشار زیادی رو تحمل کردن و کار زیاد در این دوران برای ایشون بده لطفا یکم مراعات حال ایشون رو بکنید
کوک:پ..پریود؟
دکتر:بله
کوک:چشم دکتر خیلی ممنون کی بهوش میاد؟
دکتر:حدودا ۳۰ دقیقه دیگه
کوک:خیلی ممنون
ویو کوک:دکتر رفت و منم برای ات پد خریدم و مسکن...وقتی رفتم خونه بیدار شده بود و سرس رو گرفته بود...
ات:ارباب.. یعنی آقای جونگکوک چی شده؟
کوک:باید بهم میگفتی مریضی
ات:...
خب دستم کنده شد فردا دوباره پارت میزارم
۳۳.۰k
۰۳ اسفند ۱۴۰۱