پارت پنچم
---
فلیکس کرایهی ماشین را حساب کرد و وقتی پیاده شد، خودش را جلوی خانهی سمن دید. استرس مثل موجی روی قلبش سنگینی میکرد؛ میترسید دیگر هرگز برادرش را نبیند، میترسید کارش را از دست بدهد. حتی برای لحظهای از کاری که کرده بود پشیمان شد.
(صدای ذهن فلیکس: ~ / صدای قلب فلیکس: ^_^)
^^: «فلیکس، نترس… برو. من حس میکنم اگه وارد این خونه بشی، همهچیز توی زندگیت تغییر میکنه.»
~: «آره، عوض میشه… اما نه خوب. کارت رو از دست میدی، زندگیت نابود میشه.»
^^: «بهم اعتماد کن… چیزی نمیشه. فقط برو داخل.»
فلیکس سرش را تکان داد، انگار میخواست صداها را از ذهنش پاک کند. دستش را بالا برد و زنگ در را فشار داد. لحظهای بعد، در باز شد.
زن میانسالی جلوی در ایستاده بود؛ لباس سفید سادهای به تن داشت و موهایش روی شانههایش ریخته بود. با نگاهی آرام و کنجکاو گفت:
تو حتما خدمتکار جدیدی… فلیمس، درسته؟
فلیکس لبهای خشکش را تر کرد و جواب داد:
بله، خودمم.
فلیکس کرایهی ماشین را حساب کرد و وقتی پیاده شد، خودش را جلوی خانهی سمن دید. استرس مثل موجی روی قلبش سنگینی میکرد؛ میترسید دیگر هرگز برادرش را نبیند، میترسید کارش را از دست بدهد. حتی برای لحظهای از کاری که کرده بود پشیمان شد.
(صدای ذهن فلیکس: ~ / صدای قلب فلیکس: ^_^)
^^: «فلیکس، نترس… برو. من حس میکنم اگه وارد این خونه بشی، همهچیز توی زندگیت تغییر میکنه.»
~: «آره، عوض میشه… اما نه خوب. کارت رو از دست میدی، زندگیت نابود میشه.»
^^: «بهم اعتماد کن… چیزی نمیشه. فقط برو داخل.»
فلیکس سرش را تکان داد، انگار میخواست صداها را از ذهنش پاک کند. دستش را بالا برد و زنگ در را فشار داد. لحظهای بعد، در باز شد.
زن میانسالی جلوی در ایستاده بود؛ لباس سفید سادهای به تن داشت و موهایش روی شانههایش ریخته بود. با نگاهی آرام و کنجکاو گفت:
تو حتما خدمتکار جدیدی… فلیمس، درسته؟
فلیکس لبهای خشکش را تر کرد و جواب داد:
بله، خودمم.
- ۱.۹k
- ۲۰ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط