p14
p14
ویو ات
روشو برگردوند.. چی؟.. چنقده خوشملههه عررررررر(چته خورد تو ذوقت؟ شوگولی نیست😂)
ات. اهم سلام
محافظ چوی. ا ا ات؟!
ات. منومیشناسید؟!
محافظ چوی. تـ تو منویادت نمیاد؟!
ات. نه!
میا. شما بانویه منو از کجا میشناسید؟
محافظ چوی. فک نمیکردم اینقدر زود فراموشم کنی...
ات. میشه مث آدم حرف بزنی؟؟ منم بفهمم؟
محافظ چوی.بیاین اینجا بشینیم.. توضیح میدم
ات. نشستم حالا بگو
محافظ چوی. بانو میا لطفا مارو تنها میزارین؟
میا. حتما..بانویه من.. من بیرون منتظرتونم!
ات. باشه
ات. خب بگو
محافظ چوی. واقعا یادت نیس؟ یا نقش بازی میکنی تا ناراحتم کنی؟
ات. مگه کرم دارم بچه
محافظ چوی. نکنه... فراموشی گرفتی؟!
ات. خب.. همه همینو میگن اره فراموشی گرفتم...
محافظ چوی. پس از اول همه چیو توضیح میدم... خب منو تو قبل از اینکه بیای قصر وقتی7سالت بودو من12باهم دوستایه خیلی خوبی بودیم جوری که وقتی یه روز همدیگه نمیدیدیم گریه میکردیم بعد اینکه15سالت شد و پدرت تورو.. تو انتخابات ملکه ثبت نام کرد تو هرروز گریه میکردی میگفتی نمیخوای ازدواج کنیو اینا... بعد از2روز رفتی برای تست.. بعد یک هفته.. تو.. تونفر اول شدی.. پادشاه دوست داشت اون دختره هر*زه لارا ملکه بشه.. تور ملکه مادر انتخاب کرد وقتی برای آخرین بار امدی از خونتون وسایلاتو جمع کنی بهت قول دادم که نجاتت میدم... اما تو هی گریه میکردی.. بعد رفتنت... مـ مادرت از دنیا رفت... چون هر روز به پدرت اسرار میکرد که تورو برگردونه پدرتم.. مـ مادرتو کتک میزد تا اینکه مادرت از شکنجه های پدرت مرد... مادرت قبل مرگش بهم گفت که ازت مراقبت کنم... منم بخاطر اینکه مادرتو مثل مادر نداشتم دوست داشتم انتقامشو گرفتمو پدرتو کشتم... بعدم وارد قصر شدمو تمام تلاشمو کردم که پیدات کنم ولی گفتن تنها راه به دیدن تو اینه که مقامم بره بالا و محافظت بشم.. اره دیگه همین.. اها اسمم... جونگ هوعه
ات. چـ چقدر زندگی سختی داشتم!
جونگ هو. ات(دستاشو میگره) قول میدم از این قصر نجاتت بدم میبرمت یه جای دورو باهم زندگی میکنیم خب؟!
ات. دستشو اروم از دست جونگ هو میکشه بیرون... جونگ هو... من.. من نمیخوام برم
جونگ هو. چییییی؟؟!!!!
ات. من.. من.. میخوام مقاممو نگه دارم نمیخوام اون پسره عوضی به چیزی که میخواد برسه..
جونگ هو. کمکت میکنم ات.. مطمئن باش.
ات. لبخند... خب دیگه دیره من باید برم..
جونگ هو. بیشتر بهم سر بزن دلم برات تنگ شده بود.. میشه.. میشه بغلت کنم؟
ات. اره حتما.... خب داداشی صدات میکنم..
جونگ هو. مث قبلا(لبخند)
میا. ملکهههه دیر شدددد
ات. امدم... فعلا
ویو جیمین
دنبالش رفتم به صورت مخفیانه... که یهو وایستاد...رفت داخل... چی اینجا که هرز*ه خونس..
خ
م
ا
ر
ی
(هی تویی که خیار خوندی خماریههه😂)
ادامه دارد..
حمایت کنید🥺❤️🩹
ویو ات
روشو برگردوند.. چی؟.. چنقده خوشملههه عررررررر(چته خورد تو ذوقت؟ شوگولی نیست😂)
ات. اهم سلام
محافظ چوی. ا ا ات؟!
ات. منومیشناسید؟!
محافظ چوی. تـ تو منویادت نمیاد؟!
ات. نه!
میا. شما بانویه منو از کجا میشناسید؟
محافظ چوی. فک نمیکردم اینقدر زود فراموشم کنی...
ات. میشه مث آدم حرف بزنی؟؟ منم بفهمم؟
محافظ چوی.بیاین اینجا بشینیم.. توضیح میدم
ات. نشستم حالا بگو
محافظ چوی. بانو میا لطفا مارو تنها میزارین؟
میا. حتما..بانویه من.. من بیرون منتظرتونم!
ات. باشه
ات. خب بگو
محافظ چوی. واقعا یادت نیس؟ یا نقش بازی میکنی تا ناراحتم کنی؟
ات. مگه کرم دارم بچه
محافظ چوی. نکنه... فراموشی گرفتی؟!
ات. خب.. همه همینو میگن اره فراموشی گرفتم...
محافظ چوی. پس از اول همه چیو توضیح میدم... خب منو تو قبل از اینکه بیای قصر وقتی7سالت بودو من12باهم دوستایه خیلی خوبی بودیم جوری که وقتی یه روز همدیگه نمیدیدیم گریه میکردیم بعد اینکه15سالت شد و پدرت تورو.. تو انتخابات ملکه ثبت نام کرد تو هرروز گریه میکردی میگفتی نمیخوای ازدواج کنیو اینا... بعد از2روز رفتی برای تست.. بعد یک هفته.. تو.. تونفر اول شدی.. پادشاه دوست داشت اون دختره هر*زه لارا ملکه بشه.. تور ملکه مادر انتخاب کرد وقتی برای آخرین بار امدی از خونتون وسایلاتو جمع کنی بهت قول دادم که نجاتت میدم... اما تو هی گریه میکردی.. بعد رفتنت... مـ مادرت از دنیا رفت... چون هر روز به پدرت اسرار میکرد که تورو برگردونه پدرتم.. مـ مادرتو کتک میزد تا اینکه مادرت از شکنجه های پدرت مرد... مادرت قبل مرگش بهم گفت که ازت مراقبت کنم... منم بخاطر اینکه مادرتو مثل مادر نداشتم دوست داشتم انتقامشو گرفتمو پدرتو کشتم... بعدم وارد قصر شدمو تمام تلاشمو کردم که پیدات کنم ولی گفتن تنها راه به دیدن تو اینه که مقامم بره بالا و محافظت بشم.. اره دیگه همین.. اها اسمم... جونگ هوعه
ات. چـ چقدر زندگی سختی داشتم!
جونگ هو. ات(دستاشو میگره) قول میدم از این قصر نجاتت بدم میبرمت یه جای دورو باهم زندگی میکنیم خب؟!
ات. دستشو اروم از دست جونگ هو میکشه بیرون... جونگ هو... من.. من نمیخوام برم
جونگ هو. چییییی؟؟!!!!
ات. من.. من.. میخوام مقاممو نگه دارم نمیخوام اون پسره عوضی به چیزی که میخواد برسه..
جونگ هو. کمکت میکنم ات.. مطمئن باش.
ات. لبخند... خب دیگه دیره من باید برم..
جونگ هو. بیشتر بهم سر بزن دلم برات تنگ شده بود.. میشه.. میشه بغلت کنم؟
ات. اره حتما.... خب داداشی صدات میکنم..
جونگ هو. مث قبلا(لبخند)
میا. ملکهههه دیر شدددد
ات. امدم... فعلا
ویو جیمین
دنبالش رفتم به صورت مخفیانه... که یهو وایستاد...رفت داخل... چی اینجا که هرز*ه خونس..
خ
م
ا
ر
ی
(هی تویی که خیار خوندی خماریههه😂)
ادامه دارد..
حمایت کنید🥺❤️🩹
۳.۸k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.