جونگ کوک از گوشه چشم نگاهی به بورا انداخت اون لبخند بیجونش اون طرز ...

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌¹⁸"



جونگ کوک از گوشه چشم نگاهی به بورا انداخت. اون لبخند بی‌جونش، اون طرز نشستن خشک و نگاهش که سعی داشت به هیچ جا خیره نباشه… برای کسی مثل جونگ کوک، همه‌چی واضح بود.
لب‌هاشو به هم فشرد، یه لحظه برگشت کامل سمتش و با صدایی آروم اما سرد و برنده گفت:
ـ «از آدمای دروغگو خوشم نمیاد. پس سعی نکن بهم دروغ بگی.»

بورا شوکه شد. این صدا، این لحن… ترسناک بود. یه لحظه قلبش از تپش ایستاد. اما سعی کرد خودش رو کنترل کنه. فقط سرش رو به نشونه‌ی تأیید پایین آورد و چیزی نگفت.
ولی جونگ کوک ول‌کن نبود. با همون نگاه سنگین و صدای جدی گفت:
ـ «حالا بگو… چه مرگته؟»

و این همون لحظه‌ای بود که سد احساسات بورا شروع کرد به ترک برداشتن. تمام حرفای اون دخترها توی دستشویی… نگاه‌های پر نفرت جمع… حرف‌های خود جونگ کوک…
همه‌ش توی ذهنش پژواک می‌شد.

با صدایی لرزون و آرومی که سعی داشت بغضشو توش قایم کنه، فقط تونست بگه:
ـ «فقط... فقط میشه بریم از اینجا؟»

و جونگ کوک… توی اون لحظه برای اولین بار، یه حسی توی قلبش تیر کشید.
چهره‌ی بورا که همیشه پر از شیطنت و سرزندگی بود، حالا به سختی لبخند می‌زد.
نگاهش پایین بود. چشم‌هاش قرمز و خیس. بغضی که داشت می‌جنگید تا اشک نشه.

یه چیزی توی جونگ کوک شکست.
"یعنی زیاده‌روی کردم؟"
"یعنی این منم که باعث شدم این شکلی بشه؟"
"چرا انقدر داره اذیتم می‌کنه حالش؟ اصلاً من چرا انقدر اهمیت می‌دم؟"

برای اینکه خودش رو از اون حس فراری بده، نگاهش رو از بورا گرفت و به رو‌به‌رو خیره شد.
با صدایی سرد ولی کمی نرم‌تر از قبل گفت:
ـ «یه کم دیگه بشینیم... بعدش می‌ریم.»

اما ته دلش آشوب بود.
جونگ کوک تا حالا هیچ‌وقت نتونسته بود ناراحتی کسی رو توی چشماش ببینه و بی‌تفاوت بمونه… مخصوصاً نه بورا. مخصوصاً نه اون دختری که یه چیز عجیب، یه حس غریبی توی دلش روشن کرده بود.


ادامه دارد...!؟



من اومدمممممم
حالم خوب نیست ولی وقتی حمایت میبینم با ذوق تمام میام😂🫂
دیدگاه ها (۵)

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌¹⁹"ذهن جونگ کوک هنوز توی اون لحظه‌ گیر کرده...

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌²⁰"تا جونگ‌کوک خواست بورا رو زمین بذاره، زم...

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌¹⁷"چند دقیقه‌ای بود که بورا ساکت روی مبل نش...

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌¹⁵"بورا نیم‌نگاهی بهش انداخت، هنوز از حرفای...

black flower(p,257)

⁷𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭 اومدن سر میز نشستن که اصن اون حال ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط