ازدواج سوری پارت 62
ازدواج سوری پارت 62
سفره رو چیدیم خوردیم وسایلو جمع کردیم تو سالن داشتیم کیک و شیر قهوه میخوردیم زمان خوبی برای گفتن حاملگیم بود برای همین از سر جام بلند شدم
ـ خب دوستان توجه کنین میخوام یه چیزی رو بهتون بگم
ته ـ چی؟
ـ خب من...
ویو تهیونگ
ات ـ من حاملم
ـ خب که چی؟
اصلا حواسم به حرف ات نبود
ات ـ ته دارم میگم حاملم
یه لحظه فهمیدم که ات چی گفت شیر قهوه پرید تو گلوم
ـ چی گفتی؟
ات ـ حاملم
ـ داری دروغ میگی
ات ـ دروغم کجا بود الان میرم تستو میارم
ات رفت و با یه تست برگشت و تستو بهم داد و یه نگاه بهش انداختم دیدم دوتا خط بود یعنی من دارم بابا میشم؟
جیمین ـ بهت تبریک میگیم پسر
ـ باورم نمیشه
میا ـ پس باید باورش کنی
یه نگاه به ات انداختم با لبخند به هم خیره شده بودیم همو بغل کردیم
ویو ات
بعد چند دقیقه از هم جداشدیم
ته ـ هنوز باورم نمیشه
جیمین ـ هنوز تو شکه
یونگی ـ اره هنوز هضمش نکرده
تو همین حال بودیم که صدای در بود
مین یونگ ـ من باز میکنم
ویو مین یونگ
رفتم درو باز کردم با چشمای پر اشک داشتم نگاه میکردم رایدس بود قلبم میخواست تیر بکشه
ـ این یه خوابه
رایدس ـ نه واقعیه
ـ *با صدای بلند و بغض دار*یکی بیاد منواز خواب بیدار کنه
ناجینا ـ مین یونگ کیه؟
ویو ناجینا
با چیز خیلی بدی مواجه شدم، دیدم رایدس اومده
ـ ات یه دقیقه بیا *با صدای بلند *
ات اومد
ویو ات
ـ چتونه بیاین دیگه
رایدس ـ ات.....
دیدم رایدس جلوی در وایساده باورم نمیشد گفتم....
ـ روح رایدس اینجا چیکار میکنی
رایدس ـ خواهر کوچیکم هنوز به روح اعتقاد داره
ـ رایدس خودتی؟
رایدس ـ معلومه
ـ نه این امکان نداره رایدس مرده *باصدای گریه *
همه اومدن جلوی در
جونکی ـ تو رایدس نیستی
رایدس ـ خودمم چرا باور نمیکنین؟
رفتم سمتش دستمو کشیدم رو سرش مثل اینکه خواب نبود
ـ این خواب نیست
رایدس ـ دلم برات تنگ شده بود
سفره رو چیدیم خوردیم وسایلو جمع کردیم تو سالن داشتیم کیک و شیر قهوه میخوردیم زمان خوبی برای گفتن حاملگیم بود برای همین از سر جام بلند شدم
ـ خب دوستان توجه کنین میخوام یه چیزی رو بهتون بگم
ته ـ چی؟
ـ خب من...
ویو تهیونگ
ات ـ من حاملم
ـ خب که چی؟
اصلا حواسم به حرف ات نبود
ات ـ ته دارم میگم حاملم
یه لحظه فهمیدم که ات چی گفت شیر قهوه پرید تو گلوم
ـ چی گفتی؟
ات ـ حاملم
ـ داری دروغ میگی
ات ـ دروغم کجا بود الان میرم تستو میارم
ات رفت و با یه تست برگشت و تستو بهم داد و یه نگاه بهش انداختم دیدم دوتا خط بود یعنی من دارم بابا میشم؟
جیمین ـ بهت تبریک میگیم پسر
ـ باورم نمیشه
میا ـ پس باید باورش کنی
یه نگاه به ات انداختم با لبخند به هم خیره شده بودیم همو بغل کردیم
ویو ات
بعد چند دقیقه از هم جداشدیم
ته ـ هنوز باورم نمیشه
جیمین ـ هنوز تو شکه
یونگی ـ اره هنوز هضمش نکرده
تو همین حال بودیم که صدای در بود
مین یونگ ـ من باز میکنم
ویو مین یونگ
رفتم درو باز کردم با چشمای پر اشک داشتم نگاه میکردم رایدس بود قلبم میخواست تیر بکشه
ـ این یه خوابه
رایدس ـ نه واقعیه
ـ *با صدای بلند و بغض دار*یکی بیاد منواز خواب بیدار کنه
ناجینا ـ مین یونگ کیه؟
ویو ناجینا
با چیز خیلی بدی مواجه شدم، دیدم رایدس اومده
ـ ات یه دقیقه بیا *با صدای بلند *
ات اومد
ویو ات
ـ چتونه بیاین دیگه
رایدس ـ ات.....
دیدم رایدس جلوی در وایساده باورم نمیشد گفتم....
ـ روح رایدس اینجا چیکار میکنی
رایدس ـ خواهر کوچیکم هنوز به روح اعتقاد داره
ـ رایدس خودتی؟
رایدس ـ معلومه
ـ نه این امکان نداره رایدس مرده *باصدای گریه *
همه اومدن جلوی در
جونکی ـ تو رایدس نیستی
رایدس ـ خودمم چرا باور نمیکنین؟
رفتم سمتش دستمو کشیدم رو سرش مثل اینکه خواب نبود
ـ این خواب نیست
رایدس ـ دلم برات تنگ شده بود
۹.۰k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.