پارت98
#پارت98
عاطفه را دیدکه روی زمین دراز کشیده بود.
شالش را ازسرش برداشت وگفت:
_بیداری؟
عاطفه غلتی زد و گوشی اش را برداشت و مشغول چک کردنش شد...
+مگه صدا خنده هاتون گذاشت ما بخوابیم؟
مهری درحالی ک لباس هایش را عوض می کرد با خنده گفت :
_نمیدونی که چیا میگفت ، پسره ی دیوانه!
عاطفه_چیا می گفت ؟
مهری ، بیخیالِ لباس عوض کردن ، کنار عاطفه نشست و مشغول توضیح دادن شد...
عاطفه با چشمانی خمار و گیج خواب ،درحالی ک اصلا حواسش پی حرفهای مهری نبود ،
میخ صفحه ی گوشی و چت روبه رویش شده بود .
چند بار پشت هم پلک زد تا خواب از چشمانش برود اما فایده نداشت...
سیخ سرجایش نشست و با حیرت گفت :
+مهریییییی!!!!
مهری ک صحبت هایش نصفه مانده و از طرفی جا خورده بود گفت :
_هااااا، چ مرگته؟! ترسیدم خب!
گوشی اش را به سمت مهری،گرفت و گفت :
+ببین ! این آیدیِ بهنام نیس؟!
مهری گوشی را از دست عاطفه گرفت و با دقت ، به صفحه گوشی خیره شد.
_دایرکتت چیکار میکنه؟؟؟؟؟؟
سه مین پیش ، پی ام داده!!!
چیکارت داره؟!
بدون توجه به عاطفه و بال بال زدنش برای گرفتن گوشی ،
پی امش را سین کرد...
"سلام عاطفه ، خوبی ؟ روزبه خوبه ؟ فرشید خوبه؟ اون دوسته خولت خوبه ؟!
همگی خوبید؟ خوش میگذره؟"
چشم هایش را درشت کرد و گفت :
_خول عمته بیشعور ...
عاطفه گوشی را به زور گرفت و گفت:
+بزار ببینم چی میخواد؟
تندتند و پشت هم تایپ کرد!
"مرسی مرسی ، از احوال پرسی های شما ، همگی خوبیم جات خالی ! تو خوبی؟"
مهری سرش را از گوشی عاطفه بیرون کشید و با اخم و دست به سینه گفت:
_تروخداببین کارمارو ، تا دیروز آرزومون بود ، ببینیمشون ...
عاطفه خندید و گفت:
+عه سین کرد ، الانم درحال تایپه....
"ممنون منم خوبم ! ببین ، میرم سر اصل مطلب ، من الان شمالم ..."
مهری ایستاد و با جیغ گفت:
همینمون کم بود...
عاطفه_ عه مهری ، زشته ! بهنام بچه ب این خوبی!!!
مهری_مگه من گفتم بده؟
خب حرص میده آدمو دیگ ! اه...
عاطفه را دیدکه روی زمین دراز کشیده بود.
شالش را ازسرش برداشت وگفت:
_بیداری؟
عاطفه غلتی زد و گوشی اش را برداشت و مشغول چک کردنش شد...
+مگه صدا خنده هاتون گذاشت ما بخوابیم؟
مهری درحالی ک لباس هایش را عوض می کرد با خنده گفت :
_نمیدونی که چیا میگفت ، پسره ی دیوانه!
عاطفه_چیا می گفت ؟
مهری ، بیخیالِ لباس عوض کردن ، کنار عاطفه نشست و مشغول توضیح دادن شد...
عاطفه با چشمانی خمار و گیج خواب ،درحالی ک اصلا حواسش پی حرفهای مهری نبود ،
میخ صفحه ی گوشی و چت روبه رویش شده بود .
چند بار پشت هم پلک زد تا خواب از چشمانش برود اما فایده نداشت...
سیخ سرجایش نشست و با حیرت گفت :
+مهریییییی!!!!
مهری ک صحبت هایش نصفه مانده و از طرفی جا خورده بود گفت :
_هااااا، چ مرگته؟! ترسیدم خب!
گوشی اش را به سمت مهری،گرفت و گفت :
+ببین ! این آیدیِ بهنام نیس؟!
مهری گوشی را از دست عاطفه گرفت و با دقت ، به صفحه گوشی خیره شد.
_دایرکتت چیکار میکنه؟؟؟؟؟؟
سه مین پیش ، پی ام داده!!!
چیکارت داره؟!
بدون توجه به عاطفه و بال بال زدنش برای گرفتن گوشی ،
پی امش را سین کرد...
"سلام عاطفه ، خوبی ؟ روزبه خوبه ؟ فرشید خوبه؟ اون دوسته خولت خوبه ؟!
همگی خوبید؟ خوش میگذره؟"
چشم هایش را درشت کرد و گفت :
_خول عمته بیشعور ...
عاطفه گوشی را به زور گرفت و گفت:
+بزار ببینم چی میخواد؟
تندتند و پشت هم تایپ کرد!
"مرسی مرسی ، از احوال پرسی های شما ، همگی خوبیم جات خالی ! تو خوبی؟"
مهری سرش را از گوشی عاطفه بیرون کشید و با اخم و دست به سینه گفت:
_تروخداببین کارمارو ، تا دیروز آرزومون بود ، ببینیمشون ...
عاطفه خندید و گفت:
+عه سین کرد ، الانم درحال تایپه....
"ممنون منم خوبم ! ببین ، میرم سر اصل مطلب ، من الان شمالم ..."
مهری ایستاد و با جیغ گفت:
همینمون کم بود...
عاطفه_ عه مهری ، زشته ! بهنام بچه ب این خوبی!!!
مهری_مگه من گفتم بده؟
خب حرص میده آدمو دیگ ! اه...
۱.۷k
۰۳ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.