پارت97
#پارت97
+بده ببینم !
بلافاصله ، صفحه ی تماس هایش را باز کرد و مشغول گرفتن شماره ی خودش شد.
مهری دستش را روی مچ روزبه گذاشت و کمی به پایین کشیدش ...
+عه خب دستت رو بگیر پایین منم ببینم چیکار میکنی؟
روزبه خندید و دستش را بالا تر گرفت.
_این دیگ مشکل خودته...
ویبره ی گوشی اش را در جیبش حس کرد .
لبخند مرموزی زد ...
مهری بالا پرید و گفت :
+قبول نیست تو داری جِرزنی میکنی!
من وقتی می گشتم توگوشیت خودتم نگا میکردی.
روزبه خندید و دستش را پایین آورد.
گفت:
+کارخاصی نکردم !
شمارمو سیو کردم .
و مقابل چشم های مهری شماره اش را به اسمِ "طبقه سوم "
سیو کرد.
مهری_واه ، طبقه سوم چیه؟؟
مگه تو کار ساخت و سازی؟؟؟
روزبه این بار بلندتر خندید و لپ مهری را کشید:
_بانمک ...
مهری دستش را به گونه اش گرفت :
+عه ، نکن خو کنده شد .
خو چرا طبقه سوم ؟؟؟
روزبه_یه نگاه ب خودت کن ! ببین چ کوتاهی !
حالا منو ببین !
مهری لب پایینی اش را جلو داد و نگاهش را بین خودش و روزبه به گردش در آورد ...
انگشت اشاره اش را به سمت روزبه گرفت و گیج گفت :
+خب تو طبقه سومی!
پس من چی ام ؟
روزبه با لبخند روبه رویش خم شد وگفت :
_طبقه همکف!
چند ثانیه بهم خیره شدند و
هردرو با هم زیر خنده زدند.
مهری_وای خدا نکشتت روزبه !
تا حالا کسی اینجوری بهم نگفته بود کوتوله!
روزبه باخنده گوشی را به دست مهری داد و به طرف اتاقش راه افتاد ، در را باز کردو قبل از اینکه داخل برود گفت :
_راستی!
مرسی ک به حرفام گوش دادی و لباسات رو...
مهری سرش را تکان داد و گفت :
حق با تو بود !
روزبه لبخندی زد و گفت :
_خوشحالم ...
شب بخیر ! طبقه همکف ...
داخل رفت و در را بست ...
مهری هم با خنده داخل رفت و آرام گفت :
شب تو هم بخیر ! طبقه سوم .
...
+بده ببینم !
بلافاصله ، صفحه ی تماس هایش را باز کرد و مشغول گرفتن شماره ی خودش شد.
مهری دستش را روی مچ روزبه گذاشت و کمی به پایین کشیدش ...
+عه خب دستت رو بگیر پایین منم ببینم چیکار میکنی؟
روزبه خندید و دستش را بالا تر گرفت.
_این دیگ مشکل خودته...
ویبره ی گوشی اش را در جیبش حس کرد .
لبخند مرموزی زد ...
مهری بالا پرید و گفت :
+قبول نیست تو داری جِرزنی میکنی!
من وقتی می گشتم توگوشیت خودتم نگا میکردی.
روزبه خندید و دستش را پایین آورد.
گفت:
+کارخاصی نکردم !
شمارمو سیو کردم .
و مقابل چشم های مهری شماره اش را به اسمِ "طبقه سوم "
سیو کرد.
مهری_واه ، طبقه سوم چیه؟؟
مگه تو کار ساخت و سازی؟؟؟
روزبه این بار بلندتر خندید و لپ مهری را کشید:
_بانمک ...
مهری دستش را به گونه اش گرفت :
+عه ، نکن خو کنده شد .
خو چرا طبقه سوم ؟؟؟
روزبه_یه نگاه ب خودت کن ! ببین چ کوتاهی !
حالا منو ببین !
مهری لب پایینی اش را جلو داد و نگاهش را بین خودش و روزبه به گردش در آورد ...
انگشت اشاره اش را به سمت روزبه گرفت و گیج گفت :
+خب تو طبقه سومی!
پس من چی ام ؟
روزبه با لبخند روبه رویش خم شد وگفت :
_طبقه همکف!
چند ثانیه بهم خیره شدند و
هردرو با هم زیر خنده زدند.
مهری_وای خدا نکشتت روزبه !
تا حالا کسی اینجوری بهم نگفته بود کوتوله!
روزبه باخنده گوشی را به دست مهری داد و به طرف اتاقش راه افتاد ، در را باز کردو قبل از اینکه داخل برود گفت :
_راستی!
مرسی ک به حرفام گوش دادی و لباسات رو...
مهری سرش را تکان داد و گفت :
حق با تو بود !
روزبه لبخندی زد و گفت :
_خوشحالم ...
شب بخیر ! طبقه همکف ...
داخل رفت و در را بست ...
مهری هم با خنده داخل رفت و آرام گفت :
شب تو هم بخیر ! طبقه سوم .
...
۲.۸k
۰۳ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.