پارت100
#پارت100
"بهنام"
دستش راروی دستگیره در گذاشت و
قبل ازاینکه دررا باز کند،برگشت و
پشت سرش!خطاب به مهری وعاطفه گفت:
+دیگه سفارش نکنم ها! سروصدا نکنید!
بااحتیاط وآروم پشت سرم بیاید تو...
مهری_ای بابا،بروداخل حواسمون هست!
بهنام داخل رفت و مهری وعاطفه هم پشت سرشداخل رفتند!
وسط اتاق ایستاد!
لبخندی زد وگفت:
+آخ چه دلم براتون تنگ شده بود.
عاطفه سمت چپ بهنام ایستاد ونگاهش میخ فرشید شد.
روی شکم خوابیده بود و صورتش به بالشت چسبیده و لب هایش ازهم بازبود!
موهایش هم پیشانیش راپوشانده بود!
عاطفه آهسته گفت:
_این که پیرهن تنش نیست!میخوای چیکار کنی؟!
بهنام لبخند شیطانی زدوآهسته گفت:
+بهتر!اینطوری بیشتر اذیت میشه!
قالب یخی به دست مهری داد وگفت:
+برو سریع اینو بنداز تو یعقه روزبه!تامنم برم سراغ فرشید!
مهری یخ راگرفت و به سمت روزبه رفت!
عاطفه در حالی که دوپارچ آب دستش داشت !وسط اتاق منتظر ایستاده بود!
بهنام درحالی که به سمت فرشید می رفت گفت:
+خانوما!سعی کنید زیاد به اینجا دقت نکنید!
خم شود وآهسته پتو را از روی فرشید کشید.
کش شلوارش را گرفت وبه سمت خودش کشید ویخ را درون شلوارش انداخت!
از جا پرید وکنار مهری وعاطفه ایستاد و
تند تند گفت:
+ببینید!تا سرمای یخ روحس کردن،جیغ بزنید،ازته دل، اوکی؟!
هردو سرشان راتکان دادنند.
روزبه دستش را به یعقه اش گرفت وکمی تکانش داد،فرشیدهم همان طور که روی شکم خوابیده بود،
کمی پشتش را تکان داد!
هردو کمی سرما راحس کرده بودنند اما خواب عمیقشان مانع ازاین می شد که متوجه کل ماجرا شوند!
بهنام اشاره کرد وهرسه باهم شروع به بلند بلند جیغ وداد کردن،کردنند!
"بهنام"
دستش راروی دستگیره در گذاشت و
قبل ازاینکه دررا باز کند،برگشت و
پشت سرش!خطاب به مهری وعاطفه گفت:
+دیگه سفارش نکنم ها! سروصدا نکنید!
بااحتیاط وآروم پشت سرم بیاید تو...
مهری_ای بابا،بروداخل حواسمون هست!
بهنام داخل رفت و مهری وعاطفه هم پشت سرشداخل رفتند!
وسط اتاق ایستاد!
لبخندی زد وگفت:
+آخ چه دلم براتون تنگ شده بود.
عاطفه سمت چپ بهنام ایستاد ونگاهش میخ فرشید شد.
روی شکم خوابیده بود و صورتش به بالشت چسبیده و لب هایش ازهم بازبود!
موهایش هم پیشانیش راپوشانده بود!
عاطفه آهسته گفت:
_این که پیرهن تنش نیست!میخوای چیکار کنی؟!
بهنام لبخند شیطانی زدوآهسته گفت:
+بهتر!اینطوری بیشتر اذیت میشه!
قالب یخی به دست مهری داد وگفت:
+برو سریع اینو بنداز تو یعقه روزبه!تامنم برم سراغ فرشید!
مهری یخ راگرفت و به سمت روزبه رفت!
عاطفه در حالی که دوپارچ آب دستش داشت !وسط اتاق منتظر ایستاده بود!
بهنام درحالی که به سمت فرشید می رفت گفت:
+خانوما!سعی کنید زیاد به اینجا دقت نکنید!
خم شود وآهسته پتو را از روی فرشید کشید.
کش شلوارش را گرفت وبه سمت خودش کشید ویخ را درون شلوارش انداخت!
از جا پرید وکنار مهری وعاطفه ایستاد و
تند تند گفت:
+ببینید!تا سرمای یخ روحس کردن،جیغ بزنید،ازته دل، اوکی؟!
هردو سرشان راتکان دادنند.
روزبه دستش را به یعقه اش گرفت وکمی تکانش داد،فرشیدهم همان طور که روی شکم خوابیده بود،
کمی پشتش را تکان داد!
هردو کمی سرما راحس کرده بودنند اما خواب عمیقشان مانع ازاین می شد که متوجه کل ماجرا شوند!
بهنام اشاره کرد وهرسه باهم شروع به بلند بلند جیغ وداد کردن،کردنند!
۱.۲k
۰۳ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.