به من من افتادم

به من من افتادم...
_ن...نه بابا...اما چرا؟ مگه کجا میخوایم بریم؟
+فردا میخوام ببرمت کمپانی..فکر کنم میکاپ ارتیست لازم داشتن...
مات و‌مبهوت سرجام مونده بودم...
+بیخیال بابا..هرچی شد شد...ته کاری نمیتونه بکنه..من پیشتم..اگه نبودم و اذیتت کرد سریع زنگ بزن به پلیس...اگه با بودنتم مخالفت کرد مشکلی نیست چون تو از طرف من اومدی سر کار نه ته...
دستمو محکم فشار داد
+باشه؟
با تردید سرمو تکون‌دادم...
+حالام بگیر بخواب دختر..باید زودتر خوب شی فردا اولین روز کاریت قراره شروع شه..
لبخند زدم...
_ممنون اقای ت...
لبمو گاز گرفتم...
+چی؟
_اقای کوک...
لپمو کشید...
+افرین داری راه میفتی..
سرمو انداختم پایین...از جاش پاشد و راه افتاد سمت در
+خوب بخوابی...
_شبتون بخیر
به محض اینکه بیرون رفت و درو بست سرمو کردم تو بالشت و باصدای بلند جیغ میزدم...وای یعنی دارم به ارزوهام میرسم؟ یعنی منم میکاپ ارتیست میشم؟ از ذوق پاهامپ به تخت میکوبیدم... ولی ته چی؟...اونو چیکار کنم...ذوقم کور شد...شاید فقط باید نادیدش بگیرم...اره همینکارو میکنم...کار سختی نیست
اینقد تو‌فکرفردا بودم که نفهمیدم کی خوابم برد
.................
باصدای تقه در لای چشممو باز کردم...
+رائل بیداری؟
تو‌جام نشستم و به جلوم خیره شدم...من کجام؟ کیه‌داره در میزنه؟...یهو اتفاقای دیشب مثل فیلم از جلو‌چشمم رد شد...مثل فنر از جام پریدم و دوییدم سمت در و بازش کردم..کوک اماده با به کت اسپرت قهوه ای و پیرهن کرمی و‌شلوار جین دم در وایساده بود...جذابیتش به حدی بود که نفست بند بیاد...
_ببخشید آقای جئون..نه نه ببخشید اقای کوک الان حاضر میشم
و بدون اینکه منتظر شنیدن جوابش باشم درو روش بستم...واقعا به دوش گرفتن نیاز داشتم اما دیر بود..سریع موهامو شونه کردم و دورم ریختمشون..درکمدو باز کردم..خوب شد اونروز چنددست لباس ورداشتما..خب باید یه تیپ رسمی میزدم..به لباسا که دست زدم چشمام چارتا شد..اینا چییی بودن من ورداشتمممم؟ چرا یکم حواسمو‌جمع نکردم یه لباس پوشیده وردارم خدایااااا...حالا چیکار کنم... یکیشون که انگار یکم بهتر بودو کشیدم بیرون... انگاری یکم پوشیده تر بود...یه پیرهن مشکی بود که دو وجب بالای زانوم بود...پوشیدمش و از تو اینه به خودم خیره شدم..انگار اصلا من نبودم...خیلیییی خوشگل بودددد...از اینکه لباس باز بود خجالت میکشیدم..همش پایینشو میکشیدم که بیاد پایینتر ولی فایده نداشت..یهو یادم اومد کفش ندارم...خدایا امروز چرا اینجوریه؟ چه غلطی کنم الان؟ دوییدم سمت در و بازش کردم..تهیونگ با دیدن من بدون هیچ‌حرکتی بهم زل زده بود..با ناله گفتم:
دیدگاه ها (۰)

_اقاااای کوکککک من واسه این لباسه کفشششش ندارمممم...همونطور ...

خودشم حدود پنج دقیقه بعد سوار ماشین شد وراه افتادیم...+خب او...

_پدرم قبل اینکه به دنیا بیام فوت کرد..مادرمم وقتی من دوسالم ...

چند دقیقه بعد در باز شد و کوک اومد داخل..با دیدن من بدو بدو ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط