چند دقیقه بعد در باز شد و کوک اومد داخل..با دیدن من بدو ب
چند دقیقه بعد در باز شد و کوک اومد داخل..با دیدن من بدو بدو اومد سمتم و جلوم نشست...
+رائل خوبی؟
_باهام چیکار داشت؟
+میگفت کارت داره...اما بهم نگفت چیکار
_رفت؟
+اره..گفت میره پیش پدرت...
_اون دوباره برمیگرده اینجا...
دستمو گرفت
+نگران چی هستی؟ من اینجام...دیگه بهش فکر نکن
_اگه اینبار برگرده بهش میگم اینجام
+چی؟ مگه دیوونه شدی؟
_منکه دبگه برده اون نیستم..میخواد چیکار کنه؟
+ممکنه با حرفاش ناراحتت کنه...
_دیگه مهم نیست...
دستشو روی پیشونیم گذاشت
+دوباره تبت داره میره بالا...دراز بکش استراحت کن
بعد اروم زیر بازومو گرفت وکمکم کرد روی تخت دراز بکشم
+وایسا الان میام
بیرون رفت و بعد از چند دقیقه باقرص و یه لیوان اب برگشت
+اینو بخور که خوب بخوابی...
نشستم توجام و قرصو خوردم
_اقای کوک...میگم...اون...موهای منو از کجا شناخت؟اصلا موی من کجا بود مگه
+از شونه ای که جلوی آینه ست..موهاتو شونه کردی موهات توش جا مونده بود از رو اون فهمید
یهو بغضم ترکید...باصدای بلند گریه میکردم..کوک اروم بغلم کرد...
+همه چی درست میشه رائل...
_منم میخوام زندگی کنم...تا کی باید فرارکنم؟
+نیازی نیستدیگه فرار کنی...
پیرهنش از اشکام خیس شده بود...
بعد از چند دقیقه که اشکام بند اومدمنو از خودش جدا کردو شونه هامو گرفت
+همه چیو باهم درست میکنیم...فقط یکمی بهم زمان بده باشه؟
با استینم اشکامو پاک کردم
_زندگی من دیگه مثل قبل نمیشه...
لبخند زد
+مطمئن باش میشه...حتی خیلی بهتر از اون
بدون هیچ حرفی نگاش کردم
+خب خانوم لی...میای باهم بریم خونواده محترمتونو ببینیم؟
سرمو انداختم پایین
+چیشد؟ نمیخوای بری؟ مجبورت نکردم فقط گفتم شاید دلت بخواد بری ببینیشون
_منخونواده ای ندارم..شوکه شد
+چی؟
+رائل خوبی؟
_باهام چیکار داشت؟
+میگفت کارت داره...اما بهم نگفت چیکار
_رفت؟
+اره..گفت میره پیش پدرت...
_اون دوباره برمیگرده اینجا...
دستمو گرفت
+نگران چی هستی؟ من اینجام...دیگه بهش فکر نکن
_اگه اینبار برگرده بهش میگم اینجام
+چی؟ مگه دیوونه شدی؟
_منکه دبگه برده اون نیستم..میخواد چیکار کنه؟
+ممکنه با حرفاش ناراحتت کنه...
_دیگه مهم نیست...
دستشو روی پیشونیم گذاشت
+دوباره تبت داره میره بالا...دراز بکش استراحت کن
بعد اروم زیر بازومو گرفت وکمکم کرد روی تخت دراز بکشم
+وایسا الان میام
بیرون رفت و بعد از چند دقیقه باقرص و یه لیوان اب برگشت
+اینو بخور که خوب بخوابی...
نشستم توجام و قرصو خوردم
_اقای کوک...میگم...اون...موهای منو از کجا شناخت؟اصلا موی من کجا بود مگه
+از شونه ای که جلوی آینه ست..موهاتو شونه کردی موهات توش جا مونده بود از رو اون فهمید
یهو بغضم ترکید...باصدای بلند گریه میکردم..کوک اروم بغلم کرد...
+همه چی درست میشه رائل...
_منم میخوام زندگی کنم...تا کی باید فرارکنم؟
+نیازی نیستدیگه فرار کنی...
پیرهنش از اشکام خیس شده بود...
بعد از چند دقیقه که اشکام بند اومدمنو از خودش جدا کردو شونه هامو گرفت
+همه چیو باهم درست میکنیم...فقط یکمی بهم زمان بده باشه؟
با استینم اشکامو پاک کردم
_زندگی من دیگه مثل قبل نمیشه...
لبخند زد
+مطمئن باش میشه...حتی خیلی بهتر از اون
بدون هیچ حرفی نگاش کردم
+خب خانوم لی...میای باهم بریم خونواده محترمتونو ببینیم؟
سرمو انداختم پایین
+چیشد؟ نمیخوای بری؟ مجبورت نکردم فقط گفتم شاید دلت بخواد بری ببینیشون
_منخونواده ای ندارم..شوکه شد
+چی؟
۸.۵k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.