خودشم حدود پنج دقیقه بعد سوار ماشین شد وراه افتادیم...
خودشم حدود پنج دقیقه بعد سوار ماشین شد وراه افتادیم...
+خب اول باید یه کفش خوشگل برات اوکی کنم..
_ببخشید دیگه کفشام واسه این لباس مناسب نیستش...
+ایراد نداره...
بعد از چند دقیقه دم به فروشگاه بزرگ پارک کرد و باهم پیاده شدیم...تا رفتیم داخل با عجله یه کیف و کفش سفید انتخاب کردم و رفتم سمت کوک...
_اینا خوبه؟
+اممم عالیه اما واسه تکمیل شدن استایل خوشگلت به چیزی کمه...
_چی کمه؟ کفش لازم داشتم فقط
رو کرد سمت فروشنده
+بهترین عینک دودیتون رو بیارید لطفا
_اقای...
انگشتشو گذاشت رو لبش که یعنی ساکت شم...
همونلحظه فروشنده با چند تا عینک دودی اومد و گذاشتشون روی میز
_اینها بهترین برندای ما هستن...
کوک یدونه از عینکا که سفید بود رو گذاشت رو صورتم و یکم عقبتر رفت و دستشو زیر چونه ش گذاشت
+یکم زیادی گندس...
یدونه دیگه که قهوه ای بود رو ورداشت و گذاشت رو صورتم..لباشو جمع کرد...
+خیلی تیره س..چشمات مشخص نیست
یدونه دیگه که مشکی و سفید بود و شیشه شم زرد بود ورداشت و گذاشت رو صورتم...
لبخند زد...
+اها حالا شد
آینه کوچیکی که روی میز بود رو گرفت سمتم
با دیدن خودم لبخند زدم..خیلی خوشگل بود..بهو چشمم به قیمتش افتاد که روی شیشه ش چسبیده بود..اروم از رو چشمم ورش داشتم...
+چیشد دوسش نداشتی؟
_این خیلی گرونه اقای کو..
از دستم گرفتش و گذاشتش روسرم..
+حرف نباشه
روکرد سمت فروشنده
+امشب یا نهایتا فردا صبح خانوم دوباره کیف و کفش لازم دارن..میخوام بهترین برنداتونو بیارین
اروم زدم به شونه ش
_من دیگه لازم ندارم چیزی
+لطفاً برو توماشین بشین...
کیسه خریدارو دستم گرفتم و تو ماشین نشستم و کفشارو در اوردم وپام کردم...خیلی خوشگل بودن...وقتی که حقوق بگیرم باید کمکهای جونگکوکو جبران کنم...چند دقیقه بعد کوک سوار ماشین شد و راه افتادیم
بعد از حدود 40دقیقه ماشینو دم یه ساختمون بزرگ پارک کرد..احساس عجیب غریبی داشتم...
+خب رسیدیم..
دستمو گرفت
+قرار بود خیلی محکم رفتار کنی دیگه اره؟
سرمو تکوندادم
_سعیمومیکنم...
+خب اول باید یه کفش خوشگل برات اوکی کنم..
_ببخشید دیگه کفشام واسه این لباس مناسب نیستش...
+ایراد نداره...
بعد از چند دقیقه دم به فروشگاه بزرگ پارک کرد و باهم پیاده شدیم...تا رفتیم داخل با عجله یه کیف و کفش سفید انتخاب کردم و رفتم سمت کوک...
_اینا خوبه؟
+اممم عالیه اما واسه تکمیل شدن استایل خوشگلت به چیزی کمه...
_چی کمه؟ کفش لازم داشتم فقط
رو کرد سمت فروشنده
+بهترین عینک دودیتون رو بیارید لطفا
_اقای...
انگشتشو گذاشت رو لبش که یعنی ساکت شم...
همونلحظه فروشنده با چند تا عینک دودی اومد و گذاشتشون روی میز
_اینها بهترین برندای ما هستن...
کوک یدونه از عینکا که سفید بود رو گذاشت رو صورتم و یکم عقبتر رفت و دستشو زیر چونه ش گذاشت
+یکم زیادی گندس...
یدونه دیگه که قهوه ای بود رو ورداشت و گذاشت رو صورتم..لباشو جمع کرد...
+خیلی تیره س..چشمات مشخص نیست
یدونه دیگه که مشکی و سفید بود و شیشه شم زرد بود ورداشت و گذاشت رو صورتم...
لبخند زد...
+اها حالا شد
آینه کوچیکی که روی میز بود رو گرفت سمتم
با دیدن خودم لبخند زدم..خیلی خوشگل بود..بهو چشمم به قیمتش افتاد که روی شیشه ش چسبیده بود..اروم از رو چشمم ورش داشتم...
+چیشد دوسش نداشتی؟
_این خیلی گرونه اقای کو..
از دستم گرفتش و گذاشتش روسرم..
+حرف نباشه
روکرد سمت فروشنده
+امشب یا نهایتا فردا صبح خانوم دوباره کیف و کفش لازم دارن..میخوام بهترین برنداتونو بیارین
اروم زدم به شونه ش
_من دیگه لازم ندارم چیزی
+لطفاً برو توماشین بشین...
کیسه خریدارو دستم گرفتم و تو ماشین نشستم و کفشارو در اوردم وپام کردم...خیلی خوشگل بودن...وقتی که حقوق بگیرم باید کمکهای جونگکوکو جبران کنم...چند دقیقه بعد کوک سوار ماشین شد و راه افتادیم
بعد از حدود 40دقیقه ماشینو دم یه ساختمون بزرگ پارک کرد..احساس عجیب غریبی داشتم...
+خب رسیدیم..
دستمو گرفت
+قرار بود خیلی محکم رفتار کنی دیگه اره؟
سرمو تکوندادم
_سعیمومیکنم...
۷.۸k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.