My fucking life/part:18🍾
My fucking life/part:18🍾
مادر ات:هیهی درست...
پدر ات:بیاید فقط شام رو بخوریم و راجب این مسائل صحبت نکنیم...ات یه تصمیمی گرفته و من هم پشتشم
(شروع میکنن به خوردن شام و پدر ات و کوک حسابی گرم میگیرن)
ات و کوک:خدافظ تون شب خوش فردا فرودگاه میبینیم همدیگه رو:)!
مادر و پدر ات:خدافظ شب شما هم خوش
صبح ساعت ۴:۰۰
ات:کوک...کوک لطفا بیدار شو آماده شیم باید ساعت ۵ فرودگاه باشیم
کوک:اومم...باشه(خوابالو)
ات:کوک لطفا بیدار شو...من میرم آماده شماااا!
کوک:پنج دیقه دیگه...(خوابالو)
ات:باشه.
(نیم ساعت گذشت)
ات:هییییی کوک ساعت ۴:۳۰ شد بلند شو پسرا ساعت ۴:۴۰ جلو درن بدوو
کوک:اوم باشه...(خوابالو)
ات:کوک پاشو دیگهه
(ساعت ۴:۴۰)
ات:کووووووکک بدووو اعضا جلو درن تو هنوز خوابیییی
کوک:باشه...باشه...(بلند میشه و تازه شروع به لباس پوشیدن میکنه)
(زنگ خوردن گوشی)
ات:الو...نامجون کوک تازه از خواب بیدار شدههه
نامجون:یاااا...کوک خدا بگم چیکارت نکنه...باشه منتظر میمونیم
ات:اممم نامجون بیاید بالا...
نامجون:نه بابا نمیخواد سریع آماده میشه دیگه
ات:آخه کوک تازه رفته حموم...
نامجون:اهههههه....باشه ات میایم بالا
(صدای زنگ در)
ات:کوک بدووو دیگه دیر شدد
کوک:باشه اومدم
ات:اومدم نامجون(در رو باز کرد)
اعضا:سلام صبح بخیرر
ات:بشینین میوه بیارم!
اعضا:ممنون نمیخواد
ات:کوککک بیاااا
کوک:اومدم بیبی...اومدم(از حموم در اومد)
ات:کوک بلخره اوومد(با تیکه)
کوک:سلااام...من میرم لباس بپوشم میام
ات:بدوو
اعضا:(میخندن به رفتاراشون)
ات:بفرمایید میوه هاتون رو بخورید
شوگا:اخخخخ....نارنگییی
ات:میوه های مورد علاقه تون رو خریدم
اعضا:اوووه مرسیی(تحت تاثیر قرار میگیرن)
کوک:خب پاشیم بریم؟
اعضا:بریم...دیر شده
ات:پس من...(سرش گیج میره)
کوک:چیشد بیب...خوبی؟
ات:آره آره...کوک گوشیم رو بده لطفا که بریم
کوک:آهااا..بیا...بریم؟
اعضا:بریم؟
ات:هوووم بریم!
مادر ات:هیهی درست...
پدر ات:بیاید فقط شام رو بخوریم و راجب این مسائل صحبت نکنیم...ات یه تصمیمی گرفته و من هم پشتشم
(شروع میکنن به خوردن شام و پدر ات و کوک حسابی گرم میگیرن)
ات و کوک:خدافظ تون شب خوش فردا فرودگاه میبینیم همدیگه رو:)!
مادر و پدر ات:خدافظ شب شما هم خوش
صبح ساعت ۴:۰۰
ات:کوک...کوک لطفا بیدار شو آماده شیم باید ساعت ۵ فرودگاه باشیم
کوک:اومم...باشه(خوابالو)
ات:کوک لطفا بیدار شو...من میرم آماده شماااا!
کوک:پنج دیقه دیگه...(خوابالو)
ات:باشه.
(نیم ساعت گذشت)
ات:هییییی کوک ساعت ۴:۳۰ شد بلند شو پسرا ساعت ۴:۴۰ جلو درن بدوو
کوک:اوم باشه...(خوابالو)
ات:کوک پاشو دیگهه
(ساعت ۴:۴۰)
ات:کووووووکک بدووو اعضا جلو درن تو هنوز خوابیییی
کوک:باشه...باشه...(بلند میشه و تازه شروع به لباس پوشیدن میکنه)
(زنگ خوردن گوشی)
ات:الو...نامجون کوک تازه از خواب بیدار شدههه
نامجون:یاااا...کوک خدا بگم چیکارت نکنه...باشه منتظر میمونیم
ات:اممم نامجون بیاید بالا...
نامجون:نه بابا نمیخواد سریع آماده میشه دیگه
ات:آخه کوک تازه رفته حموم...
نامجون:اهههههه....باشه ات میایم بالا
(صدای زنگ در)
ات:کوک بدووو دیگه دیر شدد
کوک:باشه اومدم
ات:اومدم نامجون(در رو باز کرد)
اعضا:سلام صبح بخیرر
ات:بشینین میوه بیارم!
اعضا:ممنون نمیخواد
ات:کوککک بیاااا
کوک:اومدم بیبی...اومدم(از حموم در اومد)
ات:کوک بلخره اوومد(با تیکه)
کوک:سلااام...من میرم لباس بپوشم میام
ات:بدوو
اعضا:(میخندن به رفتاراشون)
ات:بفرمایید میوه هاتون رو بخورید
شوگا:اخخخخ....نارنگییی
ات:میوه های مورد علاقه تون رو خریدم
اعضا:اوووه مرسیی(تحت تاثیر قرار میگیرن)
کوک:خب پاشیم بریم؟
اعضا:بریم...دیر شده
ات:پس من...(سرش گیج میره)
کوک:چیشد بیب...خوبی؟
ات:آره آره...کوک گوشیم رو بده لطفا که بریم
کوک:آهااا..بیا...بریم؟
اعضا:بریم؟
ات:هوووم بریم!
۱.۷k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.