[•( ساحل )•]
[•( ساحل )•]
part ⁵
فلیکس : من اصلا ازت خوشم نمیاد راستش این فقط به ازدواج اجباریه که کافیه به وارث براشون بیاریم که بیخیال بشن.
جنی : و..ولی من ا..ازتون خوشم میاد
فلیکس : من عاشق یه دختر دیگه شدم متاسفم ولی من با احساساتم شوخی ندارم
( اشک تو چشمای جنی جمع شده بود ولی به خاطر مادر پدرش این زندگی تلخ و قبول کرد... جنی و فلیکس از اتاق بیرون رفتن و هر دو طوری بودن که همه چیز خوب پیش رفته )
پدر فلیکس : خب اینطور که معلومه به توافق رسیدید پدر جنی : پی قرار ازدواج برای یک ماه دیگه
مادر جنی : فلیکس جان پسرم فردا بیا با جنی برید وسایل لازم رو بخرید
فلیکس : بله حتما ، پس فردا میام اینجا بعد با جنی بریم
( روز بعد لینو به هانا زنگ زد و گفت یه چند روزی نیست و هانا باید خونه ی مامان بزرگش بمونه... فلیکس اومد و جنی رفت که حاضر بشه )
فلیکس : ( رو به هانا با لبخند ) میخوای تو هم باهامون بیای؟
هانا : ( خجالت کشید ) نه ممنون من میمونم پیش مادر بزرگ
مادر بزرگ : هانا جان چرا نمیری ؟ برو من میخوام سریالمو ببینم خیالت راحت باشه برو
هانا : نه اخه ( فلیکس حرفشو قطع می کنه )
فلیکس : چقدر ناز می کنی بیا دیگه ، حالا که تو ام میای میگم داداشم ، تهیونگ هم بیاد
هانا : ( سرخ شده ) باشه
( هانا و جنی و فلیکس رفتن تا تهیونگ رو هم سوار کنن... جنی جلو بود و هانا و تهیونگ با فاصله زیاد عقب نشسته بودن ، هانا خیلی معذب بود ولی خونسردی خودشو حفظ کرد تا رسیدن به یه مرکز خرید خییلی بزرگ )
ببخشید اگر بد و کم بود 😔
part ⁵
فلیکس : من اصلا ازت خوشم نمیاد راستش این فقط به ازدواج اجباریه که کافیه به وارث براشون بیاریم که بیخیال بشن.
جنی : و..ولی من ا..ازتون خوشم میاد
فلیکس : من عاشق یه دختر دیگه شدم متاسفم ولی من با احساساتم شوخی ندارم
( اشک تو چشمای جنی جمع شده بود ولی به خاطر مادر پدرش این زندگی تلخ و قبول کرد... جنی و فلیکس از اتاق بیرون رفتن و هر دو طوری بودن که همه چیز خوب پیش رفته )
پدر فلیکس : خب اینطور که معلومه به توافق رسیدید پدر جنی : پی قرار ازدواج برای یک ماه دیگه
مادر جنی : فلیکس جان پسرم فردا بیا با جنی برید وسایل لازم رو بخرید
فلیکس : بله حتما ، پس فردا میام اینجا بعد با جنی بریم
( روز بعد لینو به هانا زنگ زد و گفت یه چند روزی نیست و هانا باید خونه ی مامان بزرگش بمونه... فلیکس اومد و جنی رفت که حاضر بشه )
فلیکس : ( رو به هانا با لبخند ) میخوای تو هم باهامون بیای؟
هانا : ( خجالت کشید ) نه ممنون من میمونم پیش مادر بزرگ
مادر بزرگ : هانا جان چرا نمیری ؟ برو من میخوام سریالمو ببینم خیالت راحت باشه برو
هانا : نه اخه ( فلیکس حرفشو قطع می کنه )
فلیکس : چقدر ناز می کنی بیا دیگه ، حالا که تو ام میای میگم داداشم ، تهیونگ هم بیاد
هانا : ( سرخ شده ) باشه
( هانا و جنی و فلیکس رفتن تا تهیونگ رو هم سوار کنن... جنی جلو بود و هانا و تهیونگ با فاصله زیاد عقب نشسته بودن ، هانا خیلی معذب بود ولی خونسردی خودشو حفظ کرد تا رسیدن به یه مرکز خرید خییلی بزرگ )
ببخشید اگر بد و کم بود 😔
۳.۵k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.