[•( ساحل )•]
[•( ساحل )•]
part ⁷
هانا : اخ ببخشید 😔
فلیکس : نه فدای سرت الان میرم یکی دیگه برات میارم
تهیونگ : ( آروم ) حالت خوبه ؟
هانا : ام ا..اره خوبم
فلیکس : (اومد و بستی رو داد به هانا )
هانا : ممنون عمو
فلیکس : بهم نگو عمو
هانا : پس چی بگم ( تعجب )
فلیکس : مگه اسم ندارم ؟ فلیکس صدام کن
هانا : ( خجالت ) خب باشه
...
( فلیکس هیچ توجهی به جنی نمی کرد و فقط با هانا حرف میزد...با خودش میگفت چرا هانا باید فلیکس رو با اسم صدا کنه ، شاید یکم حساس شده بود ولی اون عاشق فلیکس بود در حالی که فلیکس هیچ حسی بهش نداشت...فلیکس جنی و هانا رو رسوند خونه و با تهیونگ تو ماشین تنها بودن و به سمت خونه می رفتن )
...
تهیونگ : داداش امروز با حرفات هانا رو خیلی معذب کردی . کاش اونطوری باهاش حرف نمیزدی
فلیکس : مگه چطوری حرف زدم ؟ تو که میدونی من خیلی رک حرفمو میزنم . تو ام حواست باشه ها خیلی باهاش راحت شدی
تهیونگ : نه راحت چیه بابا؟ ( هول شد ) اخه میدونی که من خیلی زود با همه دوست میشم
فلیکس : اتفاقا من تا اونجایی که یادمه تو مدرسه ام با هیچکس دوست نبودی . همه حداقل یه دونه دوست داشتن ولی تو تنها بودی
تهیونگ : نمیدونم شاید رفتارم عوض شده من دیگه خیلی بزرگ تر شدم داداش 😅
فلیکس : ( آروم جوری که فقط خودش بشنوه ) امیدوارم
....
( فلیکس و تهیونگ رسیدن خونه. تهیونگ رفت تو اتاق و لباساشو عوض کرد و رو تختش دراز کشید . همینطور داشت به امروز فکر می کرد که موبایلش زنگ خورد )
....
جین : سلاااام جناب تهیونگ خوبی😄
تهیونگ : سلام جین خوبم تو چطوری
جین : فداتشم داداش چه خبرا
تهیونگ هیچی تازه رسیدم خونه کاری داشتی؟
جین : یه مهمونی گرفتم ریا بدون حال نمیده .
تهیونگ : قهر چیه مگه بچه ام باشه میام
جین : پس منتظرم بای
تهیونگ : باشه فعلا بای
ببخشید اگر بد بود 🌷☁️
part ⁷
هانا : اخ ببخشید 😔
فلیکس : نه فدای سرت الان میرم یکی دیگه برات میارم
تهیونگ : ( آروم ) حالت خوبه ؟
هانا : ام ا..اره خوبم
فلیکس : (اومد و بستی رو داد به هانا )
هانا : ممنون عمو
فلیکس : بهم نگو عمو
هانا : پس چی بگم ( تعجب )
فلیکس : مگه اسم ندارم ؟ فلیکس صدام کن
هانا : ( خجالت ) خب باشه
...
( فلیکس هیچ توجهی به جنی نمی کرد و فقط با هانا حرف میزد...با خودش میگفت چرا هانا باید فلیکس رو با اسم صدا کنه ، شاید یکم حساس شده بود ولی اون عاشق فلیکس بود در حالی که فلیکس هیچ حسی بهش نداشت...فلیکس جنی و هانا رو رسوند خونه و با تهیونگ تو ماشین تنها بودن و به سمت خونه می رفتن )
...
تهیونگ : داداش امروز با حرفات هانا رو خیلی معذب کردی . کاش اونطوری باهاش حرف نمیزدی
فلیکس : مگه چطوری حرف زدم ؟ تو که میدونی من خیلی رک حرفمو میزنم . تو ام حواست باشه ها خیلی باهاش راحت شدی
تهیونگ : نه راحت چیه بابا؟ ( هول شد ) اخه میدونی که من خیلی زود با همه دوست میشم
فلیکس : اتفاقا من تا اونجایی که یادمه تو مدرسه ام با هیچکس دوست نبودی . همه حداقل یه دونه دوست داشتن ولی تو تنها بودی
تهیونگ : نمیدونم شاید رفتارم عوض شده من دیگه خیلی بزرگ تر شدم داداش 😅
فلیکس : ( آروم جوری که فقط خودش بشنوه ) امیدوارم
....
( فلیکس و تهیونگ رسیدن خونه. تهیونگ رفت تو اتاق و لباساشو عوض کرد و رو تختش دراز کشید . همینطور داشت به امروز فکر می کرد که موبایلش زنگ خورد )
....
جین : سلاااام جناب تهیونگ خوبی😄
تهیونگ : سلام جین خوبم تو چطوری
جین : فداتشم داداش چه خبرا
تهیونگ هیچی تازه رسیدم خونه کاری داشتی؟
جین : یه مهمونی گرفتم ریا بدون حال نمیده .
تهیونگ : قهر چیه مگه بچه ام باشه میام
جین : پس منتظرم بای
تهیونگ : باشه فعلا بای
ببخشید اگر بد بود 🌷☁️
۵.۶k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.