پارت ۳۷

رسیدیم همه بچه ها نشسته بودن به همشون سلام کردیم و رفتیم پیش رادی نشستیم اینجوری که اول رادوین بغل دستش هلی بغل دست هلی من و بغل دست من هامین فُروزِش یکی از خفن ترین پسرای کلاس که دخترا براش سر و دست میشکوندن ولی اون خیلی آقا و متین بود آروم بهش سلام کردم که با لبخند جوابمو داد با صدای برسام حواس همه بهش جمع شد برسام گفت: برنامه رو اینجوری چیدم که یک روز کامل میریم پژوهش 1 روز هم میریم بیرون الان هم آزادیم میتونین استراحت کنین یا برین بیرون و خودش ایستاد و گفت صبح ساعت 9 همه همینجا باشن صبحانه میخوریم و حرکت می‌کنیم حواسم به برسام بود که صدای همین منو به خودم آورد گفت: دنیا خانوم شما برنامه ای ندارین با لبخند گفتم نه واسه چی
گفت :اگه قبول کنین بریم بیرون گفتم:حتما چرا که نه فقط کی. گفت : الان ساعت پنج و نیمه شش بریم گفتم:قبوله پس برم آماده شم بدبخت کل وقتی که باهام حرف می‌زد داخل چشمام نگاه نکرد با هلی رفتم بالا و بهش گفتم اونم گفت با رادی میخواد بره بیرون و بعد از اینکه شرط گذاشتیم 9 هتل باشیم شروع کردیم به آماده شدن مانتو یاسی که با هلی ست بود رو پوشیدم و نشستم جلوی آینه فرق وسط باز کردم و سوسکی هامو بیرون گذاشتم و بقیه موهامو بستم و گوجه ای کردم بعد کرم پودر زدم و یه سایه یاسی خیلی ملیح و یه خط چشم و ریمل یه رژلب لایتِ کالباس و رژگونه اجریم رو که خیلی کم رنگ زدم شال طوسیم رو روی سرم انداختم و به ساعت نگاه کردم ده دقیقه وقت داشتم سریع اسپری فیکساتورمو زدم و کفش اسپرت سفیدم پوشیدم و گوشیمو برداشتم و رو به هلی که داشت تازه مانتو انتخاب می‌کرد گفتم من رفتم برگشت سمتمو و گفت:الله و اکبر این همه جلال الله و اکبر این همه شکوه و خندید و ادامه داد: دختر میری عروسی گفتم :خیلی غلیظ شده گفت :سایت پر رنگه سریع برگشتم سمت اینه و با دست کم رنگ ترش کردم و رو به هلی گفتم خوبه
دیدگاه ها (۰)

پارت ۳۸

پارت ۳۹

پارت ۳۶

پارت ۳۵

و....ویو جونگکوک رسیدیم عمارت بدون اینکه توجه بهش کنم رفتم ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط