دوست برادرم پارت41
جیمین ناباور بهش نگاه میکرد اون واقعا عاشقش بود به طوری که شیش سال از عمرش رو هنوزم به یادش بود اما حالا میفهمید واقعا وقتش رو تلف کرده بود اون الان میدونه که اون حسی که ازش برای دامی مونده بود فقط یه نفرت بود که ذهنش رو قفل کرده بود تو همون6 سال پیش اون با دزدیدن چند تا از مدارک کاری جیمین برای رقیبشون که به دامی پول داده بود باعث شد از شرکت اخراج بشه و تازه بهش خیا**نتهم کرده بود...و حالا بعد این همه مدت برگشته بود و ازش انتظار داشت که ببخشتش واقعا اون یه هر*-زه ست نگاهی بهش انداخت که جلوش ایستاده بود و با وقاحت تمام نگاهش میکرد و اشک تمساح میریخت
اما از یه طرف هم دامی اومده بود که دوباره به هم بر گردن اما نمیدونست اون خیلی بد قلب این پسر رو بروش رو شکسته ....با گریه خیره به جیمین گفت
دامی:من واقعا دلتنگتم...بعد اون کار اون شبم ...
هقی زد و با گریه ادامه داد
دامی:حالا میدونم که چی رو از دست دادم
جیمین عصبی نگاهش میکرد و خودش رو کنترول کرده بود که به احترام اون چند سال عشق نزنه تو دهنش
جیمین:چی برات کم گذاشتم؟
اون عو*ضی چیش از من بهتر بود که خوت رو تو بغ*لش انداختی...فکر میکنی بخشیدن اسانه؟
تو عذابم دادی پس همونطور عذاب بکش و اینکه یه جوری از زندگیم برو بیرون که هیچ وقت نبینمت
و بعد عصبی تر و با تحکم ادامه داد
جیمین:برای دوباره کنار من بودن دیگه تلاش نکن چون من یه
زندگی جدید شروع کردم و اینکه ....یکی دیگه جات رو پُر کرده
دامی با لحنی نا امید گفت
دامی:تو دروغ میگی میخوای من حسودی کنم
هردو خیره هم بودن جیمین گفت
جیمین:....
اما از یه طرف هم دامی اومده بود که دوباره به هم بر گردن اما نمیدونست اون خیلی بد قلب این پسر رو بروش رو شکسته ....با گریه خیره به جیمین گفت
دامی:من واقعا دلتنگتم...بعد اون کار اون شبم ...
هقی زد و با گریه ادامه داد
دامی:حالا میدونم که چی رو از دست دادم
جیمین عصبی نگاهش میکرد و خودش رو کنترول کرده بود که به احترام اون چند سال عشق نزنه تو دهنش
جیمین:چی برات کم گذاشتم؟
اون عو*ضی چیش از من بهتر بود که خوت رو تو بغ*لش انداختی...فکر میکنی بخشیدن اسانه؟
تو عذابم دادی پس همونطور عذاب بکش و اینکه یه جوری از زندگیم برو بیرون که هیچ وقت نبینمت
و بعد عصبی تر و با تحکم ادامه داد
جیمین:برای دوباره کنار من بودن دیگه تلاش نکن چون من یه
زندگی جدید شروع کردم و اینکه ....یکی دیگه جات رو پُر کرده
دامی با لحنی نا امید گفت
دامی:تو دروغ میگی میخوای من حسودی کنم
هردو خیره هم بودن جیمین گفت
جیمین:....
۲۱.۸k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.