دوست برادرم پارت39
با شنیدن صدای جیمین ایستاد
جیمین:چرا دوباره برگشتی؟
اما جیمین رو ندید جلو تر رفت و متوجه شد که تو اشپز خونه است اما با دیدن دختری کنارش زود کنار دیوار خودش رو پنهان کرد و بهشون خیره شد
با دیدن چهره دختر احساس کرد قلبش تپشی رو جا انداخت اون همون دختر تو عکس های جیمین بود ٫٫دامی٫٫
دامی:دلم برات تنگ شده بود ...تو خیلی تغییر کردی جیمین!
دامی دستش رو بالا برد و یک طرف صورت جیمین رو لمس کرد اون دوتا بهم خیره بودن و میسو این طرف عاجزانه با خودش زمزمه کرد
میسو:نباید اینی که جلومه دامی باشه!
میسو انتظار داشت جیمین دست دامی رو پس بزنه اما اینکار رو نکرد و باعث چکیدن اشک میسو شد
جیمین با عصبانیت و خشم خیره به دامی گفت
جیمین:راستش رو بخوای الانم ازت ، متنفرم دامی
میگفتم اگه یه بار دیگه ببینمت بیشتر از اون که تو من رو زجر دادی زجرت میدم اما.....
میسو و دامی هر دو منتظر کلمه بعدی بودن که جیمین یک دفعه با چهره ای عوض شده و مهربان خیره به دامی گفت
جیمن:اما نتونستم!
با این حرف میسو دلش ریخت وگریه اش بیشتر شد برای اینکه صدای هق هقش رو نشنون محکم دست رو دهنش گزاشت....فکرش رو نمیکرد که بعد این مدت معاشقه با هم هنوزم جیمین به فکر اون دختر باشه احساس یه اسباب بازی یک بار مصرف رو داشت اینبار با نزدیک شدن جیمین به صورت دامی زانو هاش داشت خم میشد جیمین به صورت دامی نزدیک شد جیمین انگار برای چند لحظه دانیایه واقعی رو فراموش و تو دنیای خیالی فرو رفته بود
یک دفعه جیمین با یه دست محکم گردن دامی رو گرفت و به خودش نزدیک کرد و ل*باش رو رو ل*بای دامی گزاشت و شروع به بو*-سیدنش کرد....میسو سر جاش خوشکش زده بود و به خاطر اشک هاش دیگه چشم هاش تار میدید....هنوزم به چشم هاش باور نمیکنه که چی دیده!!
جیمین:چرا دوباره برگشتی؟
اما جیمین رو ندید جلو تر رفت و متوجه شد که تو اشپز خونه است اما با دیدن دختری کنارش زود کنار دیوار خودش رو پنهان کرد و بهشون خیره شد
با دیدن چهره دختر احساس کرد قلبش تپشی رو جا انداخت اون همون دختر تو عکس های جیمین بود ٫٫دامی٫٫
دامی:دلم برات تنگ شده بود ...تو خیلی تغییر کردی جیمین!
دامی دستش رو بالا برد و یک طرف صورت جیمین رو لمس کرد اون دوتا بهم خیره بودن و میسو این طرف عاجزانه با خودش زمزمه کرد
میسو:نباید اینی که جلومه دامی باشه!
میسو انتظار داشت جیمین دست دامی رو پس بزنه اما اینکار رو نکرد و باعث چکیدن اشک میسو شد
جیمین با عصبانیت و خشم خیره به دامی گفت
جیمین:راستش رو بخوای الانم ازت ، متنفرم دامی
میگفتم اگه یه بار دیگه ببینمت بیشتر از اون که تو من رو زجر دادی زجرت میدم اما.....
میسو و دامی هر دو منتظر کلمه بعدی بودن که جیمین یک دفعه با چهره ای عوض شده و مهربان خیره به دامی گفت
جیمن:اما نتونستم!
با این حرف میسو دلش ریخت وگریه اش بیشتر شد برای اینکه صدای هق هقش رو نشنون محکم دست رو دهنش گزاشت....فکرش رو نمیکرد که بعد این مدت معاشقه با هم هنوزم جیمین به فکر اون دختر باشه احساس یه اسباب بازی یک بار مصرف رو داشت اینبار با نزدیک شدن جیمین به صورت دامی زانو هاش داشت خم میشد جیمین به صورت دامی نزدیک شد جیمین انگار برای چند لحظه دانیایه واقعی رو فراموش و تو دنیای خیالی فرو رفته بود
یک دفعه جیمین با یه دست محکم گردن دامی رو گرفت و به خودش نزدیک کرد و ل*باش رو رو ل*بای دامی گزاشت و شروع به بو*-سیدنش کرد....میسو سر جاش خوشکش زده بود و به خاطر اشک هاش دیگه چشم هاش تار میدید....هنوزم به چشم هاش باور نمیکنه که چی دیده!!
۲۶.۸k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.