دوست برادرم پارت40
هنوزم خیره اون دوتا بود به اومید اینکه هم رو پس بزنن اما همچین نشد مسیو نفس کشدن داشت براش سخت میشد دوباره اروم زمزمه کرد
میسو:اگه من رو دوست نداشتی چرا کاری کردی تا عاشقت شم و د*ختر بودنم رو ازم گرفتی جیمین!
دیگه نتونست اونجا به ایسته و بیشتر از این زجر بکشه چون اون دوتا هنوزم مشغول لذت خودشون بودن و میسو اگه بیشتر از این میدید قطعا همونجا صدای هق هقش بلند میشد
پس چطور بدون سر و صدا اومد و اون ها نفهمیدن همونطور هم بیرون رفت....
با اینکه این صحنه رو دید اما باز هم دلش میخواد ببینتش و باور کنه که اون یه اتفاق بوده شایدم جیمین م*-ست بوده خب اونها 6سال پیش جدا شدن باور اینکه هنوز هم به هم حسی داشته باشن سخته با دلی شکسته و داغون وارد اتاقش شد و دوباره به کمدش پناه برد....و شروع کرد به گریه کردن هر لحظه تصویر اون دو تا یادش میومد دوباره گریه میکرد....
(ویو خونه جونگکوک بعد رفت میسو)
جیمین یک دفعه ذهنش به حال برگشت و سریع دامی رو هل داد...دامی شکه خیره جیمین شد جیمین اخساس میکرد خونش داره میجوشه چون نتونست خودش رو کنترول کنه اون الان داشت کسی رو می بو**سید که تو گذشته بهش خیا*نت کرده بود و اون چند سال به خاطرش زجر کشید یادا وری گذشته فقط بیشتر عصبیش کرد ...
عصبی بهش پشت کرد و محکم و با خشم گفت
جیمین:برو.....برو بیرون.... لع*-نت بهت
دامی بهش نزدیک شد و گفت
دامی:ولی جیمین...من ...من میخوام که معذرت خواهی کنم
جیمین با تمسخر تک خنده ای کرد و گفت
جیمین:معذرت خواهی؟
و یعد با خشم ادامه داد
جیمین:برای کدومشون؟ اینکه باعث شدی کارم رو از دست بدم یا اینکه قبل من با چند نفر خوابیدی که یکیشونم دوست صمیمیم بود اونم وقتی که بامن بودی و من دلم نمیومد بهت دست بزنم
میسو به گریه افتاد و گفت
میسو:خواهش میکنم من رو ببخش...اشتباه کردم فکر میکردم دوسم نداری که بهم دست نمیزنی اما من قبل تو هم دوست پسر داشتم این عادی بود خودتم میدونی من خارج بودم ....و من....من حالا میدونم که چقدر دوست دارم
میسو:اگه من رو دوست نداشتی چرا کاری کردی تا عاشقت شم و د*ختر بودنم رو ازم گرفتی جیمین!
دیگه نتونست اونجا به ایسته و بیشتر از این زجر بکشه چون اون دوتا هنوزم مشغول لذت خودشون بودن و میسو اگه بیشتر از این میدید قطعا همونجا صدای هق هقش بلند میشد
پس چطور بدون سر و صدا اومد و اون ها نفهمیدن همونطور هم بیرون رفت....
با اینکه این صحنه رو دید اما باز هم دلش میخواد ببینتش و باور کنه که اون یه اتفاق بوده شایدم جیمین م*-ست بوده خب اونها 6سال پیش جدا شدن باور اینکه هنوز هم به هم حسی داشته باشن سخته با دلی شکسته و داغون وارد اتاقش شد و دوباره به کمدش پناه برد....و شروع کرد به گریه کردن هر لحظه تصویر اون دو تا یادش میومد دوباره گریه میکرد....
(ویو خونه جونگکوک بعد رفت میسو)
جیمین یک دفعه ذهنش به حال برگشت و سریع دامی رو هل داد...دامی شکه خیره جیمین شد جیمین اخساس میکرد خونش داره میجوشه چون نتونست خودش رو کنترول کنه اون الان داشت کسی رو می بو**سید که تو گذشته بهش خیا*نت کرده بود و اون چند سال به خاطرش زجر کشید یادا وری گذشته فقط بیشتر عصبیش کرد ...
عصبی بهش پشت کرد و محکم و با خشم گفت
جیمین:برو.....برو بیرون.... لع*-نت بهت
دامی بهش نزدیک شد و گفت
دامی:ولی جیمین...من ...من میخوام که معذرت خواهی کنم
جیمین با تمسخر تک خنده ای کرد و گفت
جیمین:معذرت خواهی؟
و یعد با خشم ادامه داد
جیمین:برای کدومشون؟ اینکه باعث شدی کارم رو از دست بدم یا اینکه قبل من با چند نفر خوابیدی که یکیشونم دوست صمیمیم بود اونم وقتی که بامن بودی و من دلم نمیومد بهت دست بزنم
میسو به گریه افتاد و گفت
میسو:خواهش میکنم من رو ببخش...اشتباه کردم فکر میکردم دوسم نداری که بهم دست نمیزنی اما من قبل تو هم دوست پسر داشتم این عادی بود خودتم میدونی من خارج بودم ....و من....من حالا میدونم که چقدر دوست دارم
۲۲.۷k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.