دوست برادرم پارت43
با فکر اینکه ممکنه ازش دلخور باشه دیگه بهش زنگ نزد...و با خودش زمزمه کرد
جیمین: شاید خوابیده !
وبعد گوشی رو خاموش کرد و نگاهی به طراف انداخت همه چیز بهم ریخته بود....خودش این کار رو کرد پس خودشم شروع کرد به جمع کردنش و به سوزش دستش که بر اثر شی*شه ها بریده میشد اهمیت نداد......
(روز بعد)
میسو جلو پنجره اتاقش به بیرون خیره بود و داشت به این فکر میکرد که
٫٫شاید اونا الان دارن از کنار هم بودنشون لذت میبرن٫٫
لبخند شکسته ای زد این که بخواد اون صحنه رو فراموش کنه براش سخته....برای چندمین بار دوباره راه اشک هاش تازه شدن پاشد و سمت اینه رفت و به خودش که تو یک روز مثل روح شده بود خیره شد و اروم زمزمه کرد
میسو:الان من چیکار کنم بعد اینکه فهمیدم فقط ازم سو** استفاده کرد...و هیچی دیگه!
نمیونست چقدر به خودش خیره بود که با صدا الارم گوشیش از فکر بیرون اومد سرع اشک هاش رو پاک کرد و سمت گوشیش رفت وقت دانشگاهش بود ... نمیخواست بخاطر اتفاق دیروز درس هاش عقب بیفته الارم خاموش کرد خواست گوشی رو دوباره بزاره رو میز که چشمش به صفحه اش خورد جیمین دو بار تماس گرفته بود ...اما بعد چی بعد خوش گزرونیش؟
عصبی گوشی رو پرت کرد رو تخت و سمت ح*مام رفت باید یه دو*ش میگرفت تا ازین حالت مثل روحش در بیاد قبلش خودش رو دوباره تو اینه روشویی نگاه کرد و عصبی گفت
میسو:قرار نیست تو خوش باشی و من عزادار .... بهت ثابت میشه که اشتباه کردی جیمین!
و بعد به ل*باس هاش رو بیرون اورد و زیر دو*ش قرار گرفت
بعد 20 دقیقه بلاخره بیرون اومد و لباسی زیبا پوشید و میکاپ ساده اما زیبا انجام داد و با برداشتن کتاب هاش سمت در رفت انگار جین زود تر رفته بود خودش هم حوصله صبحانه نداشت پس با پوشیدن پالتوش که جلو در اویزون بود بیرون رفت و بدون نگاه کردن به اطراف یا در خونه جیمین سوار آسانسور شد و سمت دانشگاهش حرکت کرد...
جیمین: شاید خوابیده !
وبعد گوشی رو خاموش کرد و نگاهی به طراف انداخت همه چیز بهم ریخته بود....خودش این کار رو کرد پس خودشم شروع کرد به جمع کردنش و به سوزش دستش که بر اثر شی*شه ها بریده میشد اهمیت نداد......
(روز بعد)
میسو جلو پنجره اتاقش به بیرون خیره بود و داشت به این فکر میکرد که
٫٫شاید اونا الان دارن از کنار هم بودنشون لذت میبرن٫٫
لبخند شکسته ای زد این که بخواد اون صحنه رو فراموش کنه براش سخته....برای چندمین بار دوباره راه اشک هاش تازه شدن پاشد و سمت اینه رفت و به خودش که تو یک روز مثل روح شده بود خیره شد و اروم زمزمه کرد
میسو:الان من چیکار کنم بعد اینکه فهمیدم فقط ازم سو** استفاده کرد...و هیچی دیگه!
نمیونست چقدر به خودش خیره بود که با صدا الارم گوشیش از فکر بیرون اومد سرع اشک هاش رو پاک کرد و سمت گوشیش رفت وقت دانشگاهش بود ... نمیخواست بخاطر اتفاق دیروز درس هاش عقب بیفته الارم خاموش کرد خواست گوشی رو دوباره بزاره رو میز که چشمش به صفحه اش خورد جیمین دو بار تماس گرفته بود ...اما بعد چی بعد خوش گزرونیش؟
عصبی گوشی رو پرت کرد رو تخت و سمت ح*مام رفت باید یه دو*ش میگرفت تا ازین حالت مثل روحش در بیاد قبلش خودش رو دوباره تو اینه روشویی نگاه کرد و عصبی گفت
میسو:قرار نیست تو خوش باشی و من عزادار .... بهت ثابت میشه که اشتباه کردی جیمین!
و بعد به ل*باس هاش رو بیرون اورد و زیر دو*ش قرار گرفت
بعد 20 دقیقه بلاخره بیرون اومد و لباسی زیبا پوشید و میکاپ ساده اما زیبا انجام داد و با برداشتن کتاب هاش سمت در رفت انگار جین زود تر رفته بود خودش هم حوصله صبحانه نداشت پس با پوشیدن پالتوش که جلو در اویزون بود بیرون رفت و بدون نگاه کردن به اطراف یا در خونه جیمین سوار آسانسور شد و سمت دانشگاهش حرکت کرد...
۱۵.۷k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.