فرشتگان مرگpart20

Part:20
ات. با سوزشِ توی کمرم چشمام سیاهی رفت و بیهوش شدم
اکوما. ات *جیغ و گریه (تهیونگ نگهش داشته)
تهیونگ. با تعجب به جونگکوک خیره شدم
جیمین. نشستم و بغلش کردم ات؟*با صدای گرفته و بغض
یونگی. عوضیی بهت گفتم ما نکشتیمشون (یقه ی کوک رو میگیره)
کوک. نیشخندی زدم الان مساوی شدیم
________________________________________
اکوما. الان دقیقا ۱روز و ۶ساعت از مرگ کسی که توی زندگیم دیده بودم گذشته بود
"ویو راوی"
هنوز همه توی شوک بودن هیچکس باورش نمیشد
جونگکوک براش مهم نبود اما چرا؟مگه عاشقش نبود؟
چطور تونست بکشتش
تهیونگ‌ جرعت نمی‌کرد ازش بپرسه هدفش چی بود دقیقا یا باید چیکار کنه
اکوما خودشو توی اتاق زندانی کرده بود و تقربیا دو روز بود که چیزی نخورده‌ بود
جیمین از خودش متنفر شده بود که خواهر کوچیکش بخاطر اون مرده
و.....
"ویو جونگکوک"
بعد از مطمعن شدن اینکه همه باور شون شده کتابی که توی دکور بود رو برداشتم که در مخفی باز شد و چراغ های راه‌پله روشن شد...

خماری به اتمام رسید گیلیگیلی و خماری برای پارت بعد شروع شد😂😔
#تهیونگ#جونگکوک#جیمین#یونگی#نامجون#جین#جیهوپ#نفر_بعدی_در_کار_نیست
دیدگاه ها (۳۵)

فرشتگان مرگ part:21

فرشتگان مرگ part:22

فرشتگان مرگ part:19

فرشتگان مرگ part:18

عشق چیز خوبیه پارت ۱۰ویو کوکوقتی دیدم ات نیست به بادریگاردا ...

پارت ۷ویو ات: بلاخره رسیدیم به پارک داپسان و جنگکوک رفت بیل...

پارت ۲۶جین: به یونگ هو زنگ بزن ازش حرف بکش جیمین: باشه ویو ی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط