fake taehyung
fake taehyung
part*³⁸
دو ساعت بعد
زنگ زدم به تهیونگ
تهیونگ: الو
ا/ت: نیومدی؟
تهیونگ: وایی عزیزم ببخشید یادم رفت
ا/ت: خواب بودی؟
تهیونگ: اره
ا/ت: ببخشید بیدارت کردم خودم میام خونه
تهیونگ: باشه مراقب باش
ا/ت:خب شب بخیر
تهیونگ: شب بخیر
فردا
داشتم موهامو صاف میکردم
تهیونگ: ا/ت امروز خودم میبرمت
ا/ت: کجا؟
تهیونگ: بیمارستان
ا/ت: نمیخوام برم
تهیونگ: چرا؟
ا/ت: یکم حالم خوب نیست گفتم هفته دیگه میرم
تهیونگ: من که خیلی خوشحال میشم پیشمون باشی
ا/ت: پیشتون؟
تهیونگ: خودمو دورا دیگه
ا/ت: اها دورا تا کی اینجاست؟
تهیونگ: فعلا اینجاست کاشکی هیچوقت نره
ا/ت: اهمم
هفته بعد
دورا هنوز اینجا بود نشسته بودم داشتم تلویزیون میدیدم صدای ایفون شنیدم تهونا رفت درو باز کرد دورا و تهیونگ بودن خیلی خوشحال بودن منم نشستم ادامه فیلممو دیدم
تهیونگ: ا/ت
ا/ت: بله
تهیونگ: بیا بالا میخوایم حرف بزنیم
ا/ت: درمورد چی؟
تهیونگ: میگم بهت سخته گفتنش😞
ا/ت: چرا عزیزم من زنمتما
تهیونگ: کاشکی نبودی
ا/ت: چرا چی شده مگه؟
تهیونگ: میشه جدا شیم
ا/ت: جدا شیم که بری با دورا ازدواج کنی
تهیونگ: ها اره
ا/ت: چرا چرا بهم گفتی دوسم داری چرا سعی کردی عاشقت شم بهت گفته بودم سریع دل میبندم یادته
تهیونگ: میشه گریه نکنی تروخدا بیا تمومش کنیم نمیخواستم بهت خیانت کنم چون خیلی بهم خوبی کردی
ا/ت:کاشکی خیانت کرده بودی چون اینجوری حتی شده ده دقیقه هم میدیدمت
تهیونگ: منو ببخش
ا/ت: باشه میبخشم میشه بری بیرون تنهام بزاری
تهیونگ: بازم میگم خیلی متاسفم
ا/ت: 😔
تهیونگ رفت بیرون از چیزی که میترسیدم بدتر شد سریع زدم زیر گریه به مامانم زنگ زدم
م: جانم
ا/ت: مامان تهیونگ گفت که دورا دوس داره میخواد ازم جدا شه
م: چقدر بیشعور سریع بیا پیشمون
ا/ت: بزار یک ساعت دیگه میام
م: باشه
فقط داشتم گریه میکردم دلم اروم نمیشد در باز شد تهیونگ اومد
تهیونگ: ا/ت تو که هنوز داری گریه میکنی
تهونا هم اومد پیشم
تهونا: اخی بمیرم ناراحت شدی تو از اول میدونیستی نباید وارد خانواده ما میشدی
تهیونگ: تهونا بسه
ا/ت: برید بیرون
سریع وسایلمو جمع کردم رفتم پایین
ادامه همون پارته نگید چرا نوشتم ۳۸
#فیک
#سناریو
part*³⁸
دو ساعت بعد
زنگ زدم به تهیونگ
تهیونگ: الو
ا/ت: نیومدی؟
تهیونگ: وایی عزیزم ببخشید یادم رفت
ا/ت: خواب بودی؟
تهیونگ: اره
ا/ت: ببخشید بیدارت کردم خودم میام خونه
تهیونگ: باشه مراقب باش
ا/ت:خب شب بخیر
تهیونگ: شب بخیر
فردا
داشتم موهامو صاف میکردم
تهیونگ: ا/ت امروز خودم میبرمت
ا/ت: کجا؟
تهیونگ: بیمارستان
ا/ت: نمیخوام برم
تهیونگ: چرا؟
ا/ت: یکم حالم خوب نیست گفتم هفته دیگه میرم
تهیونگ: من که خیلی خوشحال میشم پیشمون باشی
ا/ت: پیشتون؟
تهیونگ: خودمو دورا دیگه
ا/ت: اها دورا تا کی اینجاست؟
تهیونگ: فعلا اینجاست کاشکی هیچوقت نره
ا/ت: اهمم
هفته بعد
دورا هنوز اینجا بود نشسته بودم داشتم تلویزیون میدیدم صدای ایفون شنیدم تهونا رفت درو باز کرد دورا و تهیونگ بودن خیلی خوشحال بودن منم نشستم ادامه فیلممو دیدم
تهیونگ: ا/ت
ا/ت: بله
تهیونگ: بیا بالا میخوایم حرف بزنیم
ا/ت: درمورد چی؟
تهیونگ: میگم بهت سخته گفتنش😞
ا/ت: چرا عزیزم من زنمتما
تهیونگ: کاشکی نبودی
ا/ت: چرا چی شده مگه؟
تهیونگ: میشه جدا شیم
ا/ت: جدا شیم که بری با دورا ازدواج کنی
تهیونگ: ها اره
ا/ت: چرا چرا بهم گفتی دوسم داری چرا سعی کردی عاشقت شم بهت گفته بودم سریع دل میبندم یادته
تهیونگ: میشه گریه نکنی تروخدا بیا تمومش کنیم نمیخواستم بهت خیانت کنم چون خیلی بهم خوبی کردی
ا/ت:کاشکی خیانت کرده بودی چون اینجوری حتی شده ده دقیقه هم میدیدمت
تهیونگ: منو ببخش
ا/ت: باشه میبخشم میشه بری بیرون تنهام بزاری
تهیونگ: بازم میگم خیلی متاسفم
ا/ت: 😔
تهیونگ رفت بیرون از چیزی که میترسیدم بدتر شد سریع زدم زیر گریه به مامانم زنگ زدم
م: جانم
ا/ت: مامان تهیونگ گفت که دورا دوس داره میخواد ازم جدا شه
م: چقدر بیشعور سریع بیا پیشمون
ا/ت: بزار یک ساعت دیگه میام
م: باشه
فقط داشتم گریه میکردم دلم اروم نمیشد در باز شد تهیونگ اومد
تهیونگ: ا/ت تو که هنوز داری گریه میکنی
تهونا هم اومد پیشم
تهونا: اخی بمیرم ناراحت شدی تو از اول میدونیستی نباید وارد خانواده ما میشدی
تهیونگ: تهونا بسه
ا/ت: برید بیرون
سریع وسایلمو جمع کردم رفتم پایین
ادامه همون پارته نگید چرا نوشتم ۳۸
#فیک
#سناریو
۲۵.۸k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.