Part3
#Part3
#چشمای_تو
رها:
کوبیده شدم به دیوار که از سر شدتش به اخی گفتم و چشامو بستم. بعد لبام داخ شدم فهمیدم که یه نفر داره لبمو میبوسه با خیال اینکه رایاس منم همراهیش کردمو دستامو دور گردنش حلقه کردم با اینکه هنوز تو شک بودم. یکم که گذشت به خودم اومدم احساس کردم که این رایا نیس این بوی رایا نیس . میترسیدم چشامو باز کنم و از چیزی که میترسیدم، اتفاق بیافته میترسیدم چشامو باز کنم و این رایا نباشه و من بهش خیانت کرده باشم . دیگه همراهیش نکردم و کم کم حلقه دسمو باز کردم که با صدای به به افرین چشامو باز کردم صداش خیلی اشنا بود چشامو که باز کردم با دیدم محراب با فاصله کم با صورتم شک شدم این اینجا یعنی چی ؟ امکان نداره . یعنی من یعنی اون منو بوسید منم همراهیش وای نه من به رایا خیانت کردم . حالا چیکار کنم تو شک بودم که با فکر کردن به صدایی که برام اشنا بود به خودم اومدم رومو برگردوندم باورم نمیشد رایا بود چشاش قرمز بود و عصبانی و این یعنی دیده بدبخت شدم رو به محراب گفتم واقعا برات متاسفم درسته که پسر عمومی ولی من تو رو مثل داداش میدونستم خدا لعنتت کنه محراب این یه نقشه بود که منو از رایا جدا کنی! بعد رو به رایا برگشتم و میخواستم حرف بزنم که گفت خفه شو(ببخشید ) و رفت . منم اومدم برم دنبالش که ......
بمانید 60تایی شدنمون گذاشتم ✌❤
#چشمای_تو
رها:
کوبیده شدم به دیوار که از سر شدتش به اخی گفتم و چشامو بستم. بعد لبام داخ شدم فهمیدم که یه نفر داره لبمو میبوسه با خیال اینکه رایاس منم همراهیش کردمو دستامو دور گردنش حلقه کردم با اینکه هنوز تو شک بودم. یکم که گذشت به خودم اومدم احساس کردم که این رایا نیس این بوی رایا نیس . میترسیدم چشامو باز کنم و از چیزی که میترسیدم، اتفاق بیافته میترسیدم چشامو باز کنم و این رایا نباشه و من بهش خیانت کرده باشم . دیگه همراهیش نکردم و کم کم حلقه دسمو باز کردم که با صدای به به افرین چشامو باز کردم صداش خیلی اشنا بود چشامو که باز کردم با دیدم محراب با فاصله کم با صورتم شک شدم این اینجا یعنی چی ؟ امکان نداره . یعنی من یعنی اون منو بوسید منم همراهیش وای نه من به رایا خیانت کردم . حالا چیکار کنم تو شک بودم که با فکر کردن به صدایی که برام اشنا بود به خودم اومدم رومو برگردوندم باورم نمیشد رایا بود چشاش قرمز بود و عصبانی و این یعنی دیده بدبخت شدم رو به محراب گفتم واقعا برات متاسفم درسته که پسر عمومی ولی من تو رو مثل داداش میدونستم خدا لعنتت کنه محراب این یه نقشه بود که منو از رایا جدا کنی! بعد رو به رایا برگشتم و میخواستم حرف بزنم که گفت خفه شو(ببخشید ) و رفت . منم اومدم برم دنبالش که ......
بمانید 60تایی شدنمون گذاشتم ✌❤
۹.۳k
۲۲ خرداد ۱۴۰۰