part

#part2
#چشمای_تو
#چشمای_تو



فلش بکــ......


رها :صبح اون روز با صدای زنگ خوردن تلفنم بیدار شدم شمارش ناشناس بود حوصله جواب دادن نداشتم قطع کردم دوباره زنگ خورد . ول کن نبود جواب دادم بدون اینکه بزاره حرفی بزنم گفت امشب ساعت ۸ به این ادرس باش و قطع کرد. منم مونده بودم یعنی برای چی بابد اونجا باسم . شاید سوپرایزه رایا ( دوست پسر رها تو رمان ) باشه . بعد از کمی کلنجار رفتن با خودم رفتن تصمیم گرفتم برم اخه امروز روز تولدمم بود. مامانم اینام که مسافرت بودن .
........
ساعت هفت شده بود رفتم اماده شدم که تا ساعت ۷ و نیم اماده شم . یه لباس سرهمی مشکی با یه کفش اسپرت سفید با مانتوی سفید و شال مشکی پوشیدم و یه رژ لب کالباسی زدم و ارایش نکردم . بعدش به سمت ادرس رفتم . به محض ورود به اونجا...........

حمایت کنید😘
دیدگاه ها (۱)

#Part3#چشمای_تورها:کوبیده شدم به دیوار که از سر شدتش به اخی ...

#part4#چشمای_تورها :محراب دستمو کشید و گفت :کجا. ولش کن بیا...

برید فالو کنید تا پارت پنج رمان داخل پیج اینستاگرام هست 😊

#Part1#چشمای_تو رها : صبح با سرو صدا بلند شدم و سر و صورتمو ...

بیب من برمیگردمپارت: 50( تهیونگ ) داخل گوشیم بودم و میخواستم...

پارت هدیهپارت چهارم خدایی این کی بود؟اصلا ولش رفتم تو مامانم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط