چند سال قبل با خانمی آشنا بودم
چند سال قبل با خانمی آشنا بودم
که عضو تیم ملی کاراته بود!
در ایام فراغتش آجر نصف میکرد!
عصبانی که میشد،
میپرید بالا و با لگد میزد به لامپ سقف!
خوشحال هم که میشد،
از ذوقش میپرید بالا و با لگد میزد به لامپ سقف!
در کل عصبانیت یا خوشحالیش فرقی به حال من نداشت!
چند دقیقهی اول باید پناه میگرفتم
وبعد ازاون،
از روی زمین در و تختهی شکسته و خرده شیشه جمع میکردم!
یه بار با همدیگه برای خرید کتاب به میدون انقلاب رفته بودیم! ۵-۴ تا نرّه خر داشتن از روبه رو می اومدن و گرم بگو و بخند بودن! نمیدونم چی شد که توی شلوغی، تنهی یکی شون خورد به سرکار خانم! در شرایط معمول قضیه با یه سرتکون دادن رفع و رجوع می شه! ولی اون دفعه فرق می کرد! بی تربیتا به خواهر بروسلی تنه زده بودن و عذرخواهی هم نکرده بودن! هرچی بهش گفتم جون مادرت بیخیال شو، زیر بار نرفت! چار تا لیچار بارشون کرد و وقتی جوابشو دادن، خیلی خونسرد کیفشو گذاشت روی زمین، کفشای پاشنه بلندشو درآورد و پرید وسطشون! احساس میکردم که توی سکانس رستوران بخش اول «بیل را بکش» تارانتینو گیر افتادم! بعید میدونم اون چار پنج تا گولاخ توی عمرشون اونقدر کتک خورده باشن یا بتونن در آینده اینقدر کتک بخورن و رکورد خودشون رو بشکنن! مردم هم دایره وار جمع شده بودن و دست میزدن! کارش که تموم شد به جمعیت یه پِخ کرد و همه از ترس متفرق شدن!
اون قضیه خیلی معروف شد! خیلی ها هم با دوربین گوشی هاشون فیلم گرفتن و توی یوتیوب گذاشتن! اگه اون فیلم رو دیده باشین، اون آدم کت شلواری که با یه دست جلوی صورتشو گرفته که شناسایی نشه و با یه دست دیگه ش سعی می کنه طرفین رو جدا کنه، منم! خلاصه طی چند ماه، داستانای عجیب و غریبی داشتیم که روم نمیشه همه شون رو تعریف کنم!
مردم برای تفریح به کوه و جنگل و بشکن و بالا بنداز می رفتن، بعد اون منو مجبور می کرد روزی سه بار باهاش مچ بندازم! بعد از چند ماه دست راستم به کلی فلج شده بود! نمی تونستم خودکار دستم بگیرم!
خیلی در اون رابطه اذیت شدم! خیلی به من ظلم شد!
#حامد_ابراهیم_پور
🍁 🍂 🍃 🍁 🍂 🍃 🍁 🍂
@the_Cold_Memories
که عضو تیم ملی کاراته بود!
در ایام فراغتش آجر نصف میکرد!
عصبانی که میشد،
میپرید بالا و با لگد میزد به لامپ سقف!
خوشحال هم که میشد،
از ذوقش میپرید بالا و با لگد میزد به لامپ سقف!
در کل عصبانیت یا خوشحالیش فرقی به حال من نداشت!
چند دقیقهی اول باید پناه میگرفتم
وبعد ازاون،
از روی زمین در و تختهی شکسته و خرده شیشه جمع میکردم!
یه بار با همدیگه برای خرید کتاب به میدون انقلاب رفته بودیم! ۵-۴ تا نرّه خر داشتن از روبه رو می اومدن و گرم بگو و بخند بودن! نمیدونم چی شد که توی شلوغی، تنهی یکی شون خورد به سرکار خانم! در شرایط معمول قضیه با یه سرتکون دادن رفع و رجوع می شه! ولی اون دفعه فرق می کرد! بی تربیتا به خواهر بروسلی تنه زده بودن و عذرخواهی هم نکرده بودن! هرچی بهش گفتم جون مادرت بیخیال شو، زیر بار نرفت! چار تا لیچار بارشون کرد و وقتی جوابشو دادن، خیلی خونسرد کیفشو گذاشت روی زمین، کفشای پاشنه بلندشو درآورد و پرید وسطشون! احساس میکردم که توی سکانس رستوران بخش اول «بیل را بکش» تارانتینو گیر افتادم! بعید میدونم اون چار پنج تا گولاخ توی عمرشون اونقدر کتک خورده باشن یا بتونن در آینده اینقدر کتک بخورن و رکورد خودشون رو بشکنن! مردم هم دایره وار جمع شده بودن و دست میزدن! کارش که تموم شد به جمعیت یه پِخ کرد و همه از ترس متفرق شدن!
اون قضیه خیلی معروف شد! خیلی ها هم با دوربین گوشی هاشون فیلم گرفتن و توی یوتیوب گذاشتن! اگه اون فیلم رو دیده باشین، اون آدم کت شلواری که با یه دست جلوی صورتشو گرفته که شناسایی نشه و با یه دست دیگه ش سعی می کنه طرفین رو جدا کنه، منم! خلاصه طی چند ماه، داستانای عجیب و غریبی داشتیم که روم نمیشه همه شون رو تعریف کنم!
مردم برای تفریح به کوه و جنگل و بشکن و بالا بنداز می رفتن، بعد اون منو مجبور می کرد روزی سه بار باهاش مچ بندازم! بعد از چند ماه دست راستم به کلی فلج شده بود! نمی تونستم خودکار دستم بگیرم!
خیلی در اون رابطه اذیت شدم! خیلی به من ظلم شد!
#حامد_ابراهیم_پور
🍁 🍂 🍃 🍁 🍂 🍃 🍁 🍂
@the_Cold_Memories
۱.۶k
۰۷ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.