پارت ۱۲ فصل ۲:
پارت ۱۲ فصل ۲:
صبح روز بعد بود و جونگ کوک بعد از انجام دادن کار هاش بطرف انبار رفته بود
باز هم با این فکر که دوباره جک قراره اعصابشو خورد کنه وارد انبار شد
جونگ کوک:به به سلام رفیق«سرد..جدی»
همونطور که داشتند جک رو شکنجه میدادن جک با صدایی که از ته وجودش میومد جواب داد
جک:خواهش میکنم...خواهش میکنم ولم کن«بیحال»
جونگ کوک:هوممم....من که کاری با تو ندارم...بهت گفتم بهم بگو منم میذارم بری..ولی فکر کنم خودت این وضع رو بیشتر دوست داری که حرف نمیزنی نه؟؟؟
جک:خواهش میکنم ازت...تروخدا...بخاطر لارا
جونگ کوک:اسم لارا رو به زبون کثیفت نیار عوضییی«داد»
جک:جونگ کوک خواهش میکنم ازت فقط برام یکاری رو انجام بده
جونگ کوک:عه جدی؟؟امر دیگه؟؟
جک:جونگ کوک....خواهش میکنم ازت...فقط میخوام به یه نفر تلفن بزنم...تروخدا
جونگ کوک:به کی میخوای تلفن بزنی؟؟؟؟؟؟؟
جک:به دوست دخترم...حتما تا الان خیلی دنبال من گشته..خواهش میکنم
جونگ کوک با شنیدن اینکه«حتما تا الان خیلی دنبال من گشته » یاد خودش افتاد و حس بدی بهش دست داد
جونگ کوک:اگر نقشه باشه چی؟
جک:نه..نه جونگ کوک بخدا نقشه نیست..خواهش میکنم«گریه»
جونگ کوک:خیلی خب..باشه
جونگ کوک گوشیش رو در آورد و به جک گفت
جونگ کوک:شمارشو بگو
جک:************
بعد از چند تا بوق جواب داد...جونگ کوک گوش رو داد دست جک تا با دوست دخترش حرف بزنه
دوست دختر جک:بله؟؟
جک:ع..عزیزم....م..م...منم
دوست دختر جک:ج...جک ت...تویی؟؟؟
جک:آره آره منم
دوست دختر جک:ک..کجا بودی تاحالا.....
جونگ کوک توی این مدت که جک داشت حرف میزد داشت به این فکر میکرد که ای کاش میشد یک روز مثل دوست دختر جک یک نفر بهش زنگ میزد و میگفت که لارا حالش خوبه
اشکی از چشم هاش چکید و با صدای جک به خودش اومد
سریع اشکهاش رو پاک کرد و به همون یافه سرد و جدیش برگشت و اومد چیزی بگه که متوجه گریه جک شد
جونگ کوک:تمو....وا..وایسا ببینم...چرا داری گریه میکنی؟؟
جک:م..من متا...متاسفم«گریه»
جونگ کوک:برای چی؟؟
جک:من...من الان فهمیدم که تو بدونلارا چقدر زجر کشیدی...متاسفممم..خواهش میکنم منو ببخش«گریه..درحالی که به پای جونگ کوک افتاده»
جونگ کوک:اتفاقی افتاده؟؟؟؟
جک:راستش....راستش
جونگ کوک:چی شده؟؟
جک:خب میدونی..الان دوست دخترم بهم گفت که بارداره..«سرش پایینه»
جونگ کوک:چیییی؟؟
جک:من....من تا الانم خیلی به خودم و زندگیم و دوست دخترم و تو ضربه زدم...مخصوصا به لارا...«بغض»
جونگ کوک:....
جک:من..من میخوام بهت بگم که لارا کجاس
جونگ کوک:چییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جک:فقط خواهش میکنم..وقتی بهت گفتم..بعد از اینکه لارا رو همون جایی که گفتم پیداش گردی و برش گردوندی...بهم اجازه بده برگردم سر زندگیم....قول میدم..بهت قول میدم که هیچ وقت سر و کله من و خانوادم دور و برت پیدا نشه..فقط میخوام کنار زن و بچم یه زندگی بی دردسر مثل همه داشته باشم
جونگ کوک:باشه.....بهم بگو لارا کجاس؟؟
جک:راستش...ماجرا از اونجایی شروع شد که ما توی دانشگاه بودیم و مدیر منو صدا کرد...یه آقایی کنارش نشسته بود که مدیر به من گفت اون آقا برادرشه...لی یونگ.........
جونگ کوک:ل..لی..لی یو...یونگ!!!!«تعجب»
جک:بعد...لی یونگ گفت اگر من لارا رو از تو جدا کنم به من پول خوبی میده...و منم قبول کردم...درواقع اون ماجرای نزدیک شدن من به لارا هیچ ربطی به لارا نداشت و تقصیر من بود...اون موقعی که دستمو گذاشتم رو پاش...دقیقا همون موقعی که تو اومدی لارا از من میخواست که دستمو از روی پاش بردارم...اما نقشه من این بود که تو اون صحنه رو ببینی
جونگ کوک:.....«اشک»
جک:بعد از اینکه بین تو و لارا دعوا شد من به لی یونگ گفتم و اونم اومد و لارا رو دزدید و به عمارت خودش برد
جونگ کوک:آدرس عمارتش کجاست؟؟؟
جک:آدرس عمارتش توی.......
جونگ کوک:...از این به بعد تو چی کار میکنی؟
جک:من تغییر هویت میدم و توی که کشور دیگه به زندگیم ادامه میدم که دستش به من نرسه
جونگ کوک:....
جک:امیدوارم....سریع تر لارا رو پیدا کنی و برگردی پیشش..من تا زمانی که لارا رو پیدا کنی همیجا میمونم....
صبح روز بعد بود و جونگ کوک بعد از انجام دادن کار هاش بطرف انبار رفته بود
باز هم با این فکر که دوباره جک قراره اعصابشو خورد کنه وارد انبار شد
جونگ کوک:به به سلام رفیق«سرد..جدی»
همونطور که داشتند جک رو شکنجه میدادن جک با صدایی که از ته وجودش میومد جواب داد
جک:خواهش میکنم...خواهش میکنم ولم کن«بیحال»
جونگ کوک:هوممم....من که کاری با تو ندارم...بهت گفتم بهم بگو منم میذارم بری..ولی فکر کنم خودت این وضع رو بیشتر دوست داری که حرف نمیزنی نه؟؟؟
جک:خواهش میکنم ازت...تروخدا...بخاطر لارا
جونگ کوک:اسم لارا رو به زبون کثیفت نیار عوضییی«داد»
جک:جونگ کوک خواهش میکنم ازت فقط برام یکاری رو انجام بده
جونگ کوک:عه جدی؟؟امر دیگه؟؟
جک:جونگ کوک....خواهش میکنم ازت...فقط میخوام به یه نفر تلفن بزنم...تروخدا
جونگ کوک:به کی میخوای تلفن بزنی؟؟؟؟؟؟؟
جک:به دوست دخترم...حتما تا الان خیلی دنبال من گشته..خواهش میکنم
جونگ کوک با شنیدن اینکه«حتما تا الان خیلی دنبال من گشته » یاد خودش افتاد و حس بدی بهش دست داد
جونگ کوک:اگر نقشه باشه چی؟
جک:نه..نه جونگ کوک بخدا نقشه نیست..خواهش میکنم«گریه»
جونگ کوک:خیلی خب..باشه
جونگ کوک گوشیش رو در آورد و به جک گفت
جونگ کوک:شمارشو بگو
جک:************
بعد از چند تا بوق جواب داد...جونگ کوک گوش رو داد دست جک تا با دوست دخترش حرف بزنه
دوست دختر جک:بله؟؟
جک:ع..عزیزم....م..م...منم
دوست دختر جک:ج...جک ت...تویی؟؟؟
جک:آره آره منم
دوست دختر جک:ک..کجا بودی تاحالا.....
جونگ کوک توی این مدت که جک داشت حرف میزد داشت به این فکر میکرد که ای کاش میشد یک روز مثل دوست دختر جک یک نفر بهش زنگ میزد و میگفت که لارا حالش خوبه
اشکی از چشم هاش چکید و با صدای جک به خودش اومد
سریع اشکهاش رو پاک کرد و به همون یافه سرد و جدیش برگشت و اومد چیزی بگه که متوجه گریه جک شد
جونگ کوک:تمو....وا..وایسا ببینم...چرا داری گریه میکنی؟؟
جک:م..من متا...متاسفم«گریه»
جونگ کوک:برای چی؟؟
جک:من...من الان فهمیدم که تو بدونلارا چقدر زجر کشیدی...متاسفممم..خواهش میکنم منو ببخش«گریه..درحالی که به پای جونگ کوک افتاده»
جونگ کوک:اتفاقی افتاده؟؟؟؟
جک:راستش....راستش
جونگ کوک:چی شده؟؟
جک:خب میدونی..الان دوست دخترم بهم گفت که بارداره..«سرش پایینه»
جونگ کوک:چیییی؟؟
جک:من....من تا الانم خیلی به خودم و زندگیم و دوست دخترم و تو ضربه زدم...مخصوصا به لارا...«بغض»
جونگ کوک:....
جک:من..من میخوام بهت بگم که لارا کجاس
جونگ کوک:چییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جک:فقط خواهش میکنم..وقتی بهت گفتم..بعد از اینکه لارا رو همون جایی که گفتم پیداش گردی و برش گردوندی...بهم اجازه بده برگردم سر زندگیم....قول میدم..بهت قول میدم که هیچ وقت سر و کله من و خانوادم دور و برت پیدا نشه..فقط میخوام کنار زن و بچم یه زندگی بی دردسر مثل همه داشته باشم
جونگ کوک:باشه.....بهم بگو لارا کجاس؟؟
جک:راستش...ماجرا از اونجایی شروع شد که ما توی دانشگاه بودیم و مدیر منو صدا کرد...یه آقایی کنارش نشسته بود که مدیر به من گفت اون آقا برادرشه...لی یونگ.........
جونگ کوک:ل..لی..لی یو...یونگ!!!!«تعجب»
جک:بعد...لی یونگ گفت اگر من لارا رو از تو جدا کنم به من پول خوبی میده...و منم قبول کردم...درواقع اون ماجرای نزدیک شدن من به لارا هیچ ربطی به لارا نداشت و تقصیر من بود...اون موقعی که دستمو گذاشتم رو پاش...دقیقا همون موقعی که تو اومدی لارا از من میخواست که دستمو از روی پاش بردارم...اما نقشه من این بود که تو اون صحنه رو ببینی
جونگ کوک:.....«اشک»
جک:بعد از اینکه بین تو و لارا دعوا شد من به لی یونگ گفتم و اونم اومد و لارا رو دزدید و به عمارت خودش برد
جونگ کوک:آدرس عمارتش کجاست؟؟؟
جک:آدرس عمارتش توی.......
جونگ کوک:...از این به بعد تو چی کار میکنی؟
جک:من تغییر هویت میدم و توی که کشور دیگه به زندگیم ادامه میدم که دستش به من نرسه
جونگ کوک:....
جک:امیدوارم....سریع تر لارا رو پیدا کنی و برگردی پیشش..من تا زمانی که لارا رو پیدا کنی همیجا میمونم....
۷.۸k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.