𝓟𝓪𝓻𝓽 55 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 55 🥺🤍🖇️
مکس ویو
لبخند زدم و آروم دستمو کشیدم و بلند شدم پتورو روش کشیدم و چراغو خاموش کردم و رفتم بیرون برام مثل خواهرم میمونه خواهری که توی بچگی از دستش دادم خیلی خوشگله خیلیم مهربونه به دلم نشست البته مطمعنم به دل همه میشینه در این که شکی نیست....
...وقتی اونو میبینه حالش بد میشه یه بار ناخواسته حرفاشو با خودش شنیدم میگفت خیلی دلم براش تنگ شده دلم میخواد یه بار از نزدیک ببینمش...چرا باید تقدیر این دختر انقدر سیاه باشه
یه لیوان آب ریختم و خوردمش در خونه خورد کیه این وقت شب رفتم و درو باز کردم یه مرد بود
مکس : بفرمایید
مرت : شما پیتزا سفارش داده بودید؟
مکس : نه مال خونه بغلی هست احتمالا
مرت : ممنونم
مکس : خواهش میکنم
رفتش درو بستم
مرت ویو
بعد از اون اتفاق بر شکسته شدم همش بخاطر کاراییه که کردم
حقمه.... تو یه پیتزا فروشی کار میکنم حقوق خوبی داره کار خیلی خوبیم هست چاره چیه کاری نمیشه کرد تقصیر خودم بود خیلی به ا/ت ظلم کردم پشیمونم ای کاش این کارو نمیکردم
ای کاش
پیتزا رو بردم برای خونه بغلی و سوار مُتورم شدم و رفتم سمت خونم اون خونه رو هم مجبور شدم بفروشم و با حقوق کمی که دارم یه خونه اجاره کنم این آخرین سفارش بود دیگه میتونستم برم خونه
.......
وقتی رسیدم از موتور پیاده شدم و رفتم سمت خونه کیلیدو انداختم و درو باز کردم رفتم داخل خواستم درو ببندم که صداش اومد
جانگکوک : وایسا مرت صبر کن
سرمو پایین گرفتم
مرت : سلام خوش اومدی بیا تو
اومد داخل
جانگکوک : خوبی؟
مرت : خوبم تو خوبی ؟
جانگکوک : مرت به من نگاه کن
سرمو بالا گرفتم
جانگکوک : آهان حالا خوب شد
حالش خوب بود به لباسش نگاه کردم هنوزم همون تیشرت مشکی تنش بود
مرت : چیزی شده؟ خوشحالی
جانگکوک : امم خب
مرت : چیشده؟
جانگکوک : چیزی نشده فقط امروز حالم خیلی بهتره....میشه امشب خونه تو بمونم؟
مرت : چرا میخوای اینجا بمونی؟
جانگکوک : نمونم؟
مرت : نه نه بحث اون نیست فقط خب اینجا خیلی کوچیکه
نزاشت حرفم تموم بشه
جانگکوک : این حرفا چیه بابا چه بگی چه نگی من امشب اینجا میمونم
بهش خندیدم
مرت : باشه
رفت داخل و رو مبلا نشست
جانگکوک : آخیش
مرت : چیزی میخوری برات بیارم؟
جانگکوک : نه بیا بشین
رفتم کنارش نشستم روم نمیشد تو چشماش نگاه کنم من زندگی اونو خراب کردم چجوری الان تو چشماش نگاه کنم
مرت : فیلیپ چطوره؟ خوبه؟
جانگکوک : آره اونم خوبه
مرت : خوبه
جانگکوک : این کنترل کجاس
کنترلو برداشتم و دادم بهش تلویزیونو روشن کرد
جانگکوک : عه آخجون این فیلمه او ام این فیلمو میبینی؟
مرت : آره
جانگکوک : خوبه پس با هم میبینیم
مرت : هوم
...............
فیلمو نگاه کردیم خیلی این قسمت باحال بود
مرت : نمیدونستم انقدر باحال میشه
جانگکوک : منم
مرت : خب کجا بخوابیم؟
جانگکوک : خب نمیدونم
مرت : مجبوریم رو مبل بخوابیم چون اینجا
نزاشت حرفم تموم بشه و گفت :
جانگکوک : چه بهتر روی مبل خوابیدن خیلیم خوبه من رو این مبل میخوابم گفته باشم
مرت : باشه بزار برات پتو بیارم
جانگکوک : باشه
مکس ویو
لبخند زدم و آروم دستمو کشیدم و بلند شدم پتورو روش کشیدم و چراغو خاموش کردم و رفتم بیرون برام مثل خواهرم میمونه خواهری که توی بچگی از دستش دادم خیلی خوشگله خیلیم مهربونه به دلم نشست البته مطمعنم به دل همه میشینه در این که شکی نیست....
...وقتی اونو میبینه حالش بد میشه یه بار ناخواسته حرفاشو با خودش شنیدم میگفت خیلی دلم براش تنگ شده دلم میخواد یه بار از نزدیک ببینمش...چرا باید تقدیر این دختر انقدر سیاه باشه
یه لیوان آب ریختم و خوردمش در خونه خورد کیه این وقت شب رفتم و درو باز کردم یه مرد بود
مکس : بفرمایید
مرت : شما پیتزا سفارش داده بودید؟
مکس : نه مال خونه بغلی هست احتمالا
مرت : ممنونم
مکس : خواهش میکنم
رفتش درو بستم
مرت ویو
بعد از اون اتفاق بر شکسته شدم همش بخاطر کاراییه که کردم
حقمه.... تو یه پیتزا فروشی کار میکنم حقوق خوبی داره کار خیلی خوبیم هست چاره چیه کاری نمیشه کرد تقصیر خودم بود خیلی به ا/ت ظلم کردم پشیمونم ای کاش این کارو نمیکردم
ای کاش
پیتزا رو بردم برای خونه بغلی و سوار مُتورم شدم و رفتم سمت خونم اون خونه رو هم مجبور شدم بفروشم و با حقوق کمی که دارم یه خونه اجاره کنم این آخرین سفارش بود دیگه میتونستم برم خونه
.......
وقتی رسیدم از موتور پیاده شدم و رفتم سمت خونه کیلیدو انداختم و درو باز کردم رفتم داخل خواستم درو ببندم که صداش اومد
جانگکوک : وایسا مرت صبر کن
سرمو پایین گرفتم
مرت : سلام خوش اومدی بیا تو
اومد داخل
جانگکوک : خوبی؟
مرت : خوبم تو خوبی ؟
جانگکوک : مرت به من نگاه کن
سرمو بالا گرفتم
جانگکوک : آهان حالا خوب شد
حالش خوب بود به لباسش نگاه کردم هنوزم همون تیشرت مشکی تنش بود
مرت : چیزی شده؟ خوشحالی
جانگکوک : امم خب
مرت : چیشده؟
جانگکوک : چیزی نشده فقط امروز حالم خیلی بهتره....میشه امشب خونه تو بمونم؟
مرت : چرا میخوای اینجا بمونی؟
جانگکوک : نمونم؟
مرت : نه نه بحث اون نیست فقط خب اینجا خیلی کوچیکه
نزاشت حرفم تموم بشه
جانگکوک : این حرفا چیه بابا چه بگی چه نگی من امشب اینجا میمونم
بهش خندیدم
مرت : باشه
رفت داخل و رو مبلا نشست
جانگکوک : آخیش
مرت : چیزی میخوری برات بیارم؟
جانگکوک : نه بیا بشین
رفتم کنارش نشستم روم نمیشد تو چشماش نگاه کنم من زندگی اونو خراب کردم چجوری الان تو چشماش نگاه کنم
مرت : فیلیپ چطوره؟ خوبه؟
جانگکوک : آره اونم خوبه
مرت : خوبه
جانگکوک : این کنترل کجاس
کنترلو برداشتم و دادم بهش تلویزیونو روشن کرد
جانگکوک : عه آخجون این فیلمه او ام این فیلمو میبینی؟
مرت : آره
جانگکوک : خوبه پس با هم میبینیم
مرت : هوم
...............
فیلمو نگاه کردیم خیلی این قسمت باحال بود
مرت : نمیدونستم انقدر باحال میشه
جانگکوک : منم
مرت : خب کجا بخوابیم؟
جانگکوک : خب نمیدونم
مرت : مجبوریم رو مبل بخوابیم چون اینجا
نزاشت حرفم تموم بشه و گفت :
جانگکوک : چه بهتر روی مبل خوابیدن خیلیم خوبه من رو این مبل میخوابم گفته باشم
مرت : باشه بزار برات پتو بیارم
جانگکوک : باشه
۸۱.۷k
۱۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.