پارت ۱۷ : یک چیزهای کمی رو می فهمیدم یکی تکونم میداد دیگه
پارت ۱۷ : یک چیزهای کمی رو می فهمیدم یکی تکونم میداد دیگه بلند شدم جیمین کنارم بود بلند شدم خیلی آروم رفتم تو حال کسی نبود از پشت دو تا دست دور شکمم حلقه شد و چونه شو روی شانه چپم گذاشت نتوانستم بفهمم کیه لباسش بنفش بود گفتم : وی خودتی وی : آره خودم هستم من : میتونی منو این قدر سکته ندی وی : چرا میخوام سکتت بدم من : تو بودی منم هِی تکون می دادی وی : نه من نبودم من میخوام جیمین و ببرم من : میخوای باهاش چی کار کنی . وی دستاش و باز کرد و منو چرخوند روبه رو خودش و گفت : میخوام ببرمش بیمارستان تو و جونگ کوک تنهایی ناراحت که نمیشی میشی ؟ من : ها نه ببرش من مشکلی ندارم وی : پس یکم کمکم کن که ببرمش تو ماشین . رفتیم تو اتاق جیمین و بلند کردم و دست راستش و دور گردنم انداختم و بردیمش تو ماشین وی رفت رفتم داخل خونه ساعت داشت ده میشد جونگ کوک خواب بود رفتم تو اتاق جونگ کوک دیدم زیر پتو بود پتو رو کنار زدم دیدم چشماش بازه منو نگا کرد اخم کرده بود گفتم : هان چیه چرا اخم کردی ؟؟ جونگ کوک : نور افتاده من نمیتونم ببینمت . من رفتم جلوی نور رو گرفتم دوتا دستاش و روی شانه هام گذاشت و بلند شد و گفت : ممنون که جلو نور رو گرفتی من : خواهش ولی من میخواستم اخم نکنی همین . خلاصه تا ساعت چهار فیلم نگا کردیم بعد روی زمین نشست منم کنارش یک دفعه منو هول داد روی زمین افتادم خودشو روی من انداخت گفتم : ههووواااا بلند شو چیکار میکنی .بلند شد ولی روی من نشست با دوتا دستاش ساقه دستام و گرفت و روی زمین فشار میداد گفت : نمیتونم می فهمی نمیتونم من : هااا یعنی چی نمی تونی جونگ کوک : چه انتظاری از من داری ها .
۱۰۹.۷k
۲۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.