پارت ۱۸ : من : نگو نمی تونی جونگ کوک : معلومه که نمیتونم
پارت ۱۸ : من : نگو نمی تونی جونگ کوک : معلومه که نمیتونم مگر اینکه خود.... حرفش و قطع کردم من : هیسس امکان نداره .داشت جلو میومد ترسیدم اومد گردنم و گاز می گرفت من داد میزدم و می گفتم : نکن ول کن منو آآآآییی ولم کن نکن آآآآآخ گردنم . سرشو بالا آورد جلو صورتم بود من : وای گردنم چی کار کردی با من ؟ جونگ کوک : هر کاری دوست دارم میکنم من : نمی تونی جونگ کوک : خب اممم نمی تونستم ولی الان میتونم . سرشو جلوتر آورد و لباشو گذاشت رو لبام سعی کردم دستم و آزاد کنم ولی محکم گرفته بود دیگه دستام درد گرفت و هیچ کاری نکردم سرشو بالا آورد و گفت : دیدی من میتونم با تو هر کاری بخوام بکنم . دیگه از روم بلند شد و گفت : بریم بیرون .رفتیم بیرون یک جای خیلی عجیبی بود رفتیم بالا از آن بالا شهر رو می دیدم نشستیم ساعت هشت بود دیگه خیلی خسته بودم چند دقیقه بعد چشام گرم شد و خوابم برد .
( جونگ کوک )
داشتم بیرون رو نگا میکردم یک دفعه سرش و روی شانه چپم گذاشت گفتم : میدونی من دوست ندارم کسی سرشو روی شانه ام بزاره سرم و برگردوندم و دیدم خوابه دست چپم و دور کمرش حلقه کردم بعد یک ساعت نایکا رو بغل کردم و بردم تو ماشین رسیدیم دم خونش پیاده شدم در رو باز کردم و نایکا رو تو خونه گذاشتم روی مبل بعدم رفتم خونه و خوابیدم .
( جونگ کوک )
داشتم بیرون رو نگا میکردم یک دفعه سرش و روی شانه چپم گذاشت گفتم : میدونی من دوست ندارم کسی سرشو روی شانه ام بزاره سرم و برگردوندم و دیدم خوابه دست چپم و دور کمرش حلقه کردم بعد یک ساعت نایکا رو بغل کردم و بردم تو ماشین رسیدیم دم خونش پیاده شدم در رو باز کردم و نایکا رو تو خونه گذاشتم روی مبل بعدم رفتم خونه و خوابیدم .
۹۴.۷k
۲۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.