پارت ۲۸
پارت ۲۸
از زبان یونگی ات رو واسه عمل اماده کردن بعد جین یه برگه اورد که پرش کنم
جین: بگیر اینو پرش کن
_واسه چی
جین: چون تو الان سرپرستشی و این برگه واسه عمل الزامیه
_اها.. (خودکارو برمیداره و برگه رپ پرش میکنه بعد برگه رو به سمت جین میگیره)
_بیا تموم شد
جین: بدش من.. ما دیگه میریم عملو شروع کنیم تو هم اگه خواستی تو بخش انتظار منتظر باش
_ منتظرم
راوی*
ات رو بردن اتاق عمل و یونگی هم تو بخش انتظار منتظر بود، یونگی هم تو سالن همش راه میرفت و میسیرشو عوض میکرد انگار واقعا نگرانه ات شده بود، یونگی کسی بود که نسبت به کسی دلسوزی نمیکرد و نگران کسی نمیشد ولی الان بدجور استرس گرفته بود و نگران بود
یونگی بعد از مدتی راه رفتن رفت رو صندلی نشستو سرشو بین دستاش گرفت و از اضطراب پنجه پاشو به زمین میکوبید
یونگی ویو
ات رو بردن اتاق عمل منم بدجور نگرانش بودم ولی فک نکنم این نگرانی ماله قولییه که به جانگ ایل باشه اون لخظه مرگش ازم خواس که ات رو بیارم پیش خودم زندگی کنه چون میترسید نانادری ات بلایی سرش بیاره و ازم خواس که با ات ازدواج کنمو حتی اگه بهش علاقه ای نداشته باشمم میتونم با کسی که بهش علاقمندم ازدواج کنم بعد یه نامه ای بهم داد که وقتی با اضحی ازدواج کزدم اینو بهش نشون بدم
جین ویو
عمل ات با موفقیت انجام شد منم از اتاق عمل بیرون اومد تا این خبرو به یونگی بدم که دیدم یونگی رو صندلی نشسته و تو فکر فرو رفته به سمتش رفتم
جین: یونگی
یونگی از جاش میپره
_هاا... چبشده؟.. ات.. ات حالش خوبه؟.. عمل خوب بود؟؟
جین: خواستم یکم اذیتش کنم پس یه چهره غمگینی به خودم گرفتمو دستموگذاشتم رو شونش و گفتم: رفیق.. م. من واقعا متاسفم... ما تمام تلاشمنو کردیم.... ولی... ولی
_ولی چی هااا... ولی چی
جین: سرمو انداختم پایینو بهش جواب ندادم داشتم همینجور به تظاهر کردن ادامه میدادم انگار نقشم گرفته بود رگ گزدنش از عصبانیت بیرون زده بود که داد زد
_......
از زبان یونگی ات رو واسه عمل اماده کردن بعد جین یه برگه اورد که پرش کنم
جین: بگیر اینو پرش کن
_واسه چی
جین: چون تو الان سرپرستشی و این برگه واسه عمل الزامیه
_اها.. (خودکارو برمیداره و برگه رپ پرش میکنه بعد برگه رو به سمت جین میگیره)
_بیا تموم شد
جین: بدش من.. ما دیگه میریم عملو شروع کنیم تو هم اگه خواستی تو بخش انتظار منتظر باش
_ منتظرم
راوی*
ات رو بردن اتاق عمل و یونگی هم تو بخش انتظار منتظر بود، یونگی هم تو سالن همش راه میرفت و میسیرشو عوض میکرد انگار واقعا نگرانه ات شده بود، یونگی کسی بود که نسبت به کسی دلسوزی نمیکرد و نگران کسی نمیشد ولی الان بدجور استرس گرفته بود و نگران بود
یونگی بعد از مدتی راه رفتن رفت رو صندلی نشستو سرشو بین دستاش گرفت و از اضطراب پنجه پاشو به زمین میکوبید
یونگی ویو
ات رو بردن اتاق عمل منم بدجور نگرانش بودم ولی فک نکنم این نگرانی ماله قولییه که به جانگ ایل باشه اون لخظه مرگش ازم خواس که ات رو بیارم پیش خودم زندگی کنه چون میترسید نانادری ات بلایی سرش بیاره و ازم خواس که با ات ازدواج کنمو حتی اگه بهش علاقه ای نداشته باشمم میتونم با کسی که بهش علاقمندم ازدواج کنم بعد یه نامه ای بهم داد که وقتی با اضحی ازدواج کزدم اینو بهش نشون بدم
جین ویو
عمل ات با موفقیت انجام شد منم از اتاق عمل بیرون اومد تا این خبرو به یونگی بدم که دیدم یونگی رو صندلی نشسته و تو فکر فرو رفته به سمتش رفتم
جین: یونگی
یونگی از جاش میپره
_هاا... چبشده؟.. ات.. ات حالش خوبه؟.. عمل خوب بود؟؟
جین: خواستم یکم اذیتش کنم پس یه چهره غمگینی به خودم گرفتمو دستموگذاشتم رو شونش و گفتم: رفیق.. م. من واقعا متاسفم... ما تمام تلاشمنو کردیم.... ولی... ولی
_ولی چی هااا... ولی چی
جین: سرمو انداختم پایینو بهش جواب ندادم داشتم همینجور به تظاهر کردن ادامه میدادم انگار نقشم گرفته بود رگ گزدنش از عصبانیت بیرون زده بود که داد زد
_......
۴.۹k
۲۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.