دوقلوهای شیطون ادامه پارت26
#دوقلوهای_شیطون #ادامه_پارت26
یونگ:آنیسا خوشحال میشی خواهر داشته باشی اگه آیسان باشه
آنیسا:یونگ آیسان خیلی دوسش دارم اگه خواهرم باشه واقعا معلومه خوشحال میشم
سوهو:نباید از این.مورد صرفه نظر کنیم اون ممکنه از این مورد استفاده کنه تا مالی به جیب بزنه
آنیسا:چی داری میگی اصلا همچین چیزی نمیشه
من:آنیسا یکم منطقی نگاه کنیم این بیشتر با عقل جور درمیاد
آنیسا:خواهش میکنم شماها دیگه به این فکری که تو ذهنم بودش بها ندین
*که اینطور پس تو این فهمیدی
آنیسا:آیسان تو چرا برگشتی
آیسان:هیچی فقط تمام شمایی که فک.کردین به خاطر مال اموال آنیسا اومدم وقتی پدرمون بیاد این شماهاین که شرمنده میشین
آنیسا:آیسان واستامم..
من:وایی گند زدیم آنیسا حالت خوب نیس بیا بریم بیرون باشه
آنیسا:آره واقعا نیاز دارم بهش
سوار ماشین شدیم حرف نمیزدم تاباخودش کنار بیاد کنار جاده نگه داشتم روبه رویی دریا بود دستاش داخل دستم حلقه شدش
من:بهتری
آنیسا:میشه گریه کنم بهت قول داده بودم گریه نکنم
سرش پایین بود با شصتم چونش گرفتم سرشو آوردم بالا لبخندی بهش زدم اونم خندید لبخندش تلخ بود سرمو بردم نزدیک لبامو گذاشتم رویی لبش چشماش اول درشت شد اما آروم چشماش بست ازش جدا شدم.
آنیسا:چان نمیخوام از دستش بدم این حسو تورو و آیسان حتی اگه خواهرم نباشه نمیخوام
بغلش کردم لباسمو تویی دستاش مشت کرده بود گریه میکرد
یونگ:آنیسا خوشحال میشی خواهر داشته باشی اگه آیسان باشه
آنیسا:یونگ آیسان خیلی دوسش دارم اگه خواهرم باشه واقعا معلومه خوشحال میشم
سوهو:نباید از این.مورد صرفه نظر کنیم اون ممکنه از این مورد استفاده کنه تا مالی به جیب بزنه
آنیسا:چی داری میگی اصلا همچین چیزی نمیشه
من:آنیسا یکم منطقی نگاه کنیم این بیشتر با عقل جور درمیاد
آنیسا:خواهش میکنم شماها دیگه به این فکری که تو ذهنم بودش بها ندین
*که اینطور پس تو این فهمیدی
آنیسا:آیسان تو چرا برگشتی
آیسان:هیچی فقط تمام شمایی که فک.کردین به خاطر مال اموال آنیسا اومدم وقتی پدرمون بیاد این شماهاین که شرمنده میشین
آنیسا:آیسان واستامم..
من:وایی گند زدیم آنیسا حالت خوب نیس بیا بریم بیرون باشه
آنیسا:آره واقعا نیاز دارم بهش
سوار ماشین شدیم حرف نمیزدم تاباخودش کنار بیاد کنار جاده نگه داشتم روبه رویی دریا بود دستاش داخل دستم حلقه شدش
من:بهتری
آنیسا:میشه گریه کنم بهت قول داده بودم گریه نکنم
سرش پایین بود با شصتم چونش گرفتم سرشو آوردم بالا لبخندی بهش زدم اونم خندید لبخندش تلخ بود سرمو بردم نزدیک لبامو گذاشتم رویی لبش چشماش اول درشت شد اما آروم چشماش بست ازش جدا شدم.
آنیسا:چان نمیخوام از دستش بدم این حسو تورو و آیسان حتی اگه خواهرم نباشه نمیخوام
بغلش کردم لباسمو تویی دستاش مشت کرده بود گریه میکرد
۲.۸k
۰۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.