دوست داشتن دلیلی کافی
دوست داشتن دلیلی کافی
برای ماندن نبود،
وگرنه می ماند.
رفتن هم دلیلی بر
دوست نداشتنش نبود.
اگر به رفتن برخاست،
او می خواست بگوید:
در وهلهی نخست،
نبودِ هر چیز بهتر از بودنش است،
و بودنی که
به اندازهیِ کافی بزرگ یا کوچک نباشد،
نقطهی عطفِ هیچ اتفاقی نخواهد بود.
او می خواست این ها را
بگوید که نگفت!
من از چشم هایش که دوست داشت و
از پاهایش که رفت ..
این ها را فهمیدم .......
برای ماندن نبود،
وگرنه می ماند.
رفتن هم دلیلی بر
دوست نداشتنش نبود.
اگر به رفتن برخاست،
او می خواست بگوید:
در وهلهی نخست،
نبودِ هر چیز بهتر از بودنش است،
و بودنی که
به اندازهیِ کافی بزرگ یا کوچک نباشد،
نقطهی عطفِ هیچ اتفاقی نخواهد بود.
او می خواست این ها را
بگوید که نگفت!
من از چشم هایش که دوست داشت و
از پاهایش که رفت ..
این ها را فهمیدم .......
۱.۲k
۱۹ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.