رمان ماهک پارت179
#رمان_ماهک #پارت179
صبح با صدای الارم گوشی ارش از خواب بیدار شدیم چشممو باز کردم و برگشتم سمت ارش بادیدنم لبخند مهربونی زد و بیحال دستمو گرفت تو دستش.
اروم گفتم صب بخیر دستمو اورد بالا و بوسید و گفت صبحت بخیر عمرم همه ی دوست داشتنمو توی چشمام ریختم و بهش خیره بودم که...
ترانه مثل یه حیوون چهارپا اومد توی در اتاقو مثل چی در میزد پوکر به ارش نگاه کردم که زد زیر خنده و سری به معنای تاسف تکون داد.
با صدای بلندی گفتم ترانه بزن به چاک بیداریم الان میایم واسه صبونه اونم باصدای نخراشیده ای باشه ای گفت و رفت.
ازجام بلند شدم و بعد از شست و شوی صورت و اینا شالی روی سرم انداختمو با ارش رفتیم پایین و به همگی سلام کردیم و صبحونه رو خوردیم.
میوه ها، خوراکیها و لوازم پذیرایی و اینجور چیزا رو سمیرا خانوم و مش رحمت بردن و ماهم رفتیم به اتاقامون تا اماده بشیم.
ارایش کامل و محوی کردم و مانتوی کاربنی رنگمو که جدید گرفتم و تنم کردم ارش هم اماده شد و فوق العاده شده بود و قشنگ تر این بود که باهم ست بودیم.
پیشونیمو بی هیچ حرفی بوسید منم روی پنجه پا بلند شدم و چونه شو بوسیدم.
از اتاق که خارج شدیم ترانه و امیر هم اماده شده بودن ترانه سوتی زد و گفت نکشیمون بابا ست، بلند خندیدم و گفتم ببند اون دهن گشادتو خوشگله خداروشکر بخاطر خوشگله گفتنم خر شد و مث همیشه بهم حمله ور نشد.
وقتی رسیدیم سمیرا خانوم و مش رحمت همه کارارو انجام داده بودنو ربع ساعتی بعد همکارا و دوستای ارش و امیر هم رسیدن.
همگی مجرد بودن و با خانواده هاشون اومده بودن ادمای خیلی باشخصیت و متشخصی بودن و خیلی هم خونگرم و شوخ طبع بودن.
بعد از یکم گپ زدن بالاخره بچها و مسعولاشون هم رسیدن واقعا شیرین و دوست داشتنی بودن توی باغ اهنگای شادی پخش میشد و روی میز پذیرایی هم کلی چیزای خوشمزه واسشون چیده شده بود.
بچه ها مدام خوشحالی میکردن کوچولو ها بالا و پایین میپریدن بزرگترا میرقصیدن و نوجووناهم کلی عکس از خودشون مینداختن و خلاصه اونجا پر از انرژی مثبت بود.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
صبح با صدای الارم گوشی ارش از خواب بیدار شدیم چشممو باز کردم و برگشتم سمت ارش بادیدنم لبخند مهربونی زد و بیحال دستمو گرفت تو دستش.
اروم گفتم صب بخیر دستمو اورد بالا و بوسید و گفت صبحت بخیر عمرم همه ی دوست داشتنمو توی چشمام ریختم و بهش خیره بودم که...
ترانه مثل یه حیوون چهارپا اومد توی در اتاقو مثل چی در میزد پوکر به ارش نگاه کردم که زد زیر خنده و سری به معنای تاسف تکون داد.
با صدای بلندی گفتم ترانه بزن به چاک بیداریم الان میایم واسه صبونه اونم باصدای نخراشیده ای باشه ای گفت و رفت.
ازجام بلند شدم و بعد از شست و شوی صورت و اینا شالی روی سرم انداختمو با ارش رفتیم پایین و به همگی سلام کردیم و صبحونه رو خوردیم.
میوه ها، خوراکیها و لوازم پذیرایی و اینجور چیزا رو سمیرا خانوم و مش رحمت بردن و ماهم رفتیم به اتاقامون تا اماده بشیم.
ارایش کامل و محوی کردم و مانتوی کاربنی رنگمو که جدید گرفتم و تنم کردم ارش هم اماده شد و فوق العاده شده بود و قشنگ تر این بود که باهم ست بودیم.
پیشونیمو بی هیچ حرفی بوسید منم روی پنجه پا بلند شدم و چونه شو بوسیدم.
از اتاق که خارج شدیم ترانه و امیر هم اماده شده بودن ترانه سوتی زد و گفت نکشیمون بابا ست، بلند خندیدم و گفتم ببند اون دهن گشادتو خوشگله خداروشکر بخاطر خوشگله گفتنم خر شد و مث همیشه بهم حمله ور نشد.
وقتی رسیدیم سمیرا خانوم و مش رحمت همه کارارو انجام داده بودنو ربع ساعتی بعد همکارا و دوستای ارش و امیر هم رسیدن.
همگی مجرد بودن و با خانواده هاشون اومده بودن ادمای خیلی باشخصیت و متشخصی بودن و خیلی هم خونگرم و شوخ طبع بودن.
بعد از یکم گپ زدن بالاخره بچها و مسعولاشون هم رسیدن واقعا شیرین و دوست داشتنی بودن توی باغ اهنگای شادی پخش میشد و روی میز پذیرایی هم کلی چیزای خوشمزه واسشون چیده شده بود.
بچه ها مدام خوشحالی میکردن کوچولو ها بالا و پایین میپریدن بزرگترا میرقصیدن و نوجووناهم کلی عکس از خودشون مینداختن و خلاصه اونجا پر از انرژی مثبت بود.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۶۷.۰k
۱۷ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.