رمان ماهک پارت 180
#رمان_ماهک #پارت_180
نزدیکای تایم تحویل سال همگی دور میز حلقه زدیم و دعا و اعلام سال تحویل و اون اهنگ معروف عید از ال سی دی بزرگ پخش شد.
و بچها همگی جیغ میکشیدن دست میزدن و پایین بالا میپریدن و منو ترانه همشونو بوسیدیم و بغل کردیم و همه به هم تبریک گفتیم و ارزوی موفقیت و سلامتی کردیم.
با ارش درحال قدم زدن بودیم و بدون اینکه متوجه بشیم به ته باغ رسیدیم و هردومون خیلی خوشحال بودیم و انرژی مثبت اون فرشته های زمینی به ماهم منتقل شده بود.
روی تاب چهارنفره ته باغ نشستیم ارش دستمو گرفت و موهامو از توی صورتم کنار زد و قبل از اینکه چیزی بگه گفتم ارش بخاطر همچی ممنون امروز بهترین روز عمرم بود لبخندی زد و گفت خوشحالم که حالت خوبه.
همونطور که با دسته ای از موهام بازی میکرد گفت خیلی زیبا شدی بیشتر از همیشه خواستنی شدی منم اروم گفتم توام فوق العاده شدی.
چند ثانیه خیره به چشمام نگاه میکرد و اروم سرشو اورد جلو و روی لبمو اروم بوسید منم لبشو بوسیدم و اگر از لرزش بدنم که بی اراده بود فاکتور بگیریم شیرین ترین حس موجود رو تجربه کردم.
و این اولین بوسه ی عاشقانه ی ما دوتا بود که با اعتراف من به دوست داشتن ارش هماهنگ شد و هردومون بابتش هیجان زده بودیم.
سرشو که عقب کشید دست یخمو توی دستش گرفت و گفت دوستت دارم ماه من، منم خجالت زده لبخندی زدم و لب زدم منم همینطور.
ناهار رو همگی کنار هم خوردیم و عصر هم کلا با بچها مشغول بودیم و همچی عالی پیش میرفت دوستای ارش مدام کارای خنده دار میکردن و با شوخیاشون همه مون رو میخندوندن.
بعد از خوردن شام بچها باید میرفتن خوابگاهشون و بهشون قول دادیم که حتما زود به زود بهشون سر بزنیم و بقیه هم رفتن خونه هاشون و ترانه و امیرعلی هم رفتن خونه.
سمیرا خانوم و مش رحمت میخواستن برن خونه بچهاشونو این شد که تنهایی برگشتیم خونه، توی مسیر به شدت خوابم میومد...
اما بخاطر ارش سعی کردم بیدار بمونم و هرچقدر هم که اصرار کرد، نخوابیدمو تا خونه صبر کردم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
نزدیکای تایم تحویل سال همگی دور میز حلقه زدیم و دعا و اعلام سال تحویل و اون اهنگ معروف عید از ال سی دی بزرگ پخش شد.
و بچها همگی جیغ میکشیدن دست میزدن و پایین بالا میپریدن و منو ترانه همشونو بوسیدیم و بغل کردیم و همه به هم تبریک گفتیم و ارزوی موفقیت و سلامتی کردیم.
با ارش درحال قدم زدن بودیم و بدون اینکه متوجه بشیم به ته باغ رسیدیم و هردومون خیلی خوشحال بودیم و انرژی مثبت اون فرشته های زمینی به ماهم منتقل شده بود.
روی تاب چهارنفره ته باغ نشستیم ارش دستمو گرفت و موهامو از توی صورتم کنار زد و قبل از اینکه چیزی بگه گفتم ارش بخاطر همچی ممنون امروز بهترین روز عمرم بود لبخندی زد و گفت خوشحالم که حالت خوبه.
همونطور که با دسته ای از موهام بازی میکرد گفت خیلی زیبا شدی بیشتر از همیشه خواستنی شدی منم اروم گفتم توام فوق العاده شدی.
چند ثانیه خیره به چشمام نگاه میکرد و اروم سرشو اورد جلو و روی لبمو اروم بوسید منم لبشو بوسیدم و اگر از لرزش بدنم که بی اراده بود فاکتور بگیریم شیرین ترین حس موجود رو تجربه کردم.
و این اولین بوسه ی عاشقانه ی ما دوتا بود که با اعتراف من به دوست داشتن ارش هماهنگ شد و هردومون بابتش هیجان زده بودیم.
سرشو که عقب کشید دست یخمو توی دستش گرفت و گفت دوستت دارم ماه من، منم خجالت زده لبخندی زدم و لب زدم منم همینطور.
ناهار رو همگی کنار هم خوردیم و عصر هم کلا با بچها مشغول بودیم و همچی عالی پیش میرفت دوستای ارش مدام کارای خنده دار میکردن و با شوخیاشون همه مون رو میخندوندن.
بعد از خوردن شام بچها باید میرفتن خوابگاهشون و بهشون قول دادیم که حتما زود به زود بهشون سر بزنیم و بقیه هم رفتن خونه هاشون و ترانه و امیرعلی هم رفتن خونه.
سمیرا خانوم و مش رحمت میخواستن برن خونه بچهاشونو این شد که تنهایی برگشتیم خونه، توی مسیر به شدت خوابم میومد...
اما بخاطر ارش سعی کردم بیدار بمونم و هرچقدر هم که اصرار کرد، نخوابیدمو تا خونه صبر کردم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۶۴.۴k
۱۷ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.