رمان ماهک پارت 178
#رمان_ماهک #پارت_178
+کار خوبی کردی که گفتی بمونن، اره عزیزم برو همراش فقط مواظب خودت باش
_چشم خدافظ
+خدافظ خانومی
لباسامو تنم کردم و با ترانه رفتیم خونشون و لباسای ترانه و امیرعلی و یسری چیزای دیگه برداشتیم و برگشتیم خونه.
من رفتم توی اتاق مطالعه و مشغول خوندن شدم ترانه هم بعد از چیدن لباساش توی کمد رفت پیش سمیرا خانوم.
ظهر امیرعلی و ارش برگشتن از سرکار و ناهار رو کنار هم خوردیم بعد از اون هم هرکس سرش به کار خودش گرم بود.
سه روز مثل برق و باد گذشت و رسیدیم به شب قبل از عید و قرار شد که زود بخوابیم تا روز بعدش بتونیم صبح زود از خواب بیدار شیم و با انرژی باشیم.
با ارش رفتیم توی اتاق خواب و نشستیم توی تخت ارش هردو دستمو گرفت توی دستاش و با ذوق گفت ماهک امشب اخرین شب ساله باورت میشه؟
لبخندی زدم و گفتم ارش ینی اخرین شب سال دیگه رو هم کنار همیم یا اینکه تو اونور آبایی و من هم اینورم.
چند لحظه ای بهم خیره شد و چشمام پر از اشک شد دستامو محکم تر فشرد و گفت اگه تو بخوای یکسال که خوبه صدسال کنارهم میمونیم.
سرمو پایین انداختم و گفتم شماها خیلی بی رحمین ارش خیلی زیاد بدون اینکه بفهمین منو تحت فشار قرار دادین و فقط خودتونو میبینین.
با صدای ارومی گفت میدونم ماهک میدونم میفهمم چقدر داری این وسط اذیت میشی ولی باور کن راه دیگه ای نداشتم ببین ماهک ولی تهش این تویی که یه تصمیم باید بگیری و اینوهم بدون که ماهممون خیلی خیلی تورو دوس داریم و هرتصمیمی بگیری هرکدوم به سهم خودمون به تصمیمت احترام میزاریم.
قطره اشکی از چشمم چکید لبمو با زبونم خیس کردم و گفتم اگه احترام میزاشتی ولم نمیکردی بری اونور دنیا.
مهربون کشوندم توی بغلش و گفت بیا اینجا ببینم اولکه اون چشمای خوشگلتو انقدر بارونی نکن دوم من نمیتونم کنارت باشم و ببینم که بقیه بهت چشم دارن نمیتونم کنارت باشم و با خواستگارات گل بگم و گل بشنوم نمیتونم کنارت باشم و ببینم که مال من نیستی.
چیزی نگفتم و سفت چسبیدم بهش که خندید و گفت درضمن من به اون راحتیاهم که فک کنی ول کنت نیستم درضمن اینوهم بدون که من کلی بچه میخوام هیکلم خراب میشه و نمیتونم بچه بیارم و این حرفاهم نداریم.
زدم زیر خنده و اونم قلقلکم داد تا حال و هوام عوض شه یکم دیگه هم حرف زدیم و ارش سعی کرد حال بدمو عوض کنه و بعدم خوابیدیم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
+کار خوبی کردی که گفتی بمونن، اره عزیزم برو همراش فقط مواظب خودت باش
_چشم خدافظ
+خدافظ خانومی
لباسامو تنم کردم و با ترانه رفتیم خونشون و لباسای ترانه و امیرعلی و یسری چیزای دیگه برداشتیم و برگشتیم خونه.
من رفتم توی اتاق مطالعه و مشغول خوندن شدم ترانه هم بعد از چیدن لباساش توی کمد رفت پیش سمیرا خانوم.
ظهر امیرعلی و ارش برگشتن از سرکار و ناهار رو کنار هم خوردیم بعد از اون هم هرکس سرش به کار خودش گرم بود.
سه روز مثل برق و باد گذشت و رسیدیم به شب قبل از عید و قرار شد که زود بخوابیم تا روز بعدش بتونیم صبح زود از خواب بیدار شیم و با انرژی باشیم.
با ارش رفتیم توی اتاق خواب و نشستیم توی تخت ارش هردو دستمو گرفت توی دستاش و با ذوق گفت ماهک امشب اخرین شب ساله باورت میشه؟
لبخندی زدم و گفتم ارش ینی اخرین شب سال دیگه رو هم کنار همیم یا اینکه تو اونور آبایی و من هم اینورم.
چند لحظه ای بهم خیره شد و چشمام پر از اشک شد دستامو محکم تر فشرد و گفت اگه تو بخوای یکسال که خوبه صدسال کنارهم میمونیم.
سرمو پایین انداختم و گفتم شماها خیلی بی رحمین ارش خیلی زیاد بدون اینکه بفهمین منو تحت فشار قرار دادین و فقط خودتونو میبینین.
با صدای ارومی گفت میدونم ماهک میدونم میفهمم چقدر داری این وسط اذیت میشی ولی باور کن راه دیگه ای نداشتم ببین ماهک ولی تهش این تویی که یه تصمیم باید بگیری و اینوهم بدون که ماهممون خیلی خیلی تورو دوس داریم و هرتصمیمی بگیری هرکدوم به سهم خودمون به تصمیمت احترام میزاریم.
قطره اشکی از چشمم چکید لبمو با زبونم خیس کردم و گفتم اگه احترام میزاشتی ولم نمیکردی بری اونور دنیا.
مهربون کشوندم توی بغلش و گفت بیا اینجا ببینم اولکه اون چشمای خوشگلتو انقدر بارونی نکن دوم من نمیتونم کنارت باشم و ببینم که بقیه بهت چشم دارن نمیتونم کنارت باشم و با خواستگارات گل بگم و گل بشنوم نمیتونم کنارت باشم و ببینم که مال من نیستی.
چیزی نگفتم و سفت چسبیدم بهش که خندید و گفت درضمن من به اون راحتیاهم که فک کنی ول کنت نیستم درضمن اینوهم بدون که من کلی بچه میخوام هیکلم خراب میشه و نمیتونم بچه بیارم و این حرفاهم نداریم.
زدم زیر خنده و اونم قلقلکم داد تا حال و هوام عوض شه یکم دیگه هم حرف زدیم و ارش سعی کرد حال بدمو عوض کنه و بعدم خوابیدیم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۵۴.۹k
۱۶ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.