طعم عشق🤍
طعم عشق🤍
#part_10
دیانا: ا .. ارسلان آقا من میرم نامه ترخیص اینارو بگیرم و بعدشم آتوسا رو می بریم ..
ارسلان: تو برو دنبال آتوسا .. منم کارهای ترخیص رو اوکی میکنم ..💜
دیانا: دست کردم تو کیفم و کارتم رو در آوردم دادم به ارسلان ...
بیا بگیر اگه خرجی داشت از کارتم بکش رمزشم ....
دیگه من برم ..
💜
ارسلان: داشت میرفت که دستشو گرفتم و کشوندمش سمت خودم ..
عه ببخشید .. در کیفشو باز کردم و کارت رو گذاشتم تو کیفش بهش گفتم ..
خرجی نداره خوشگل خانم😃✨
دیانا: همینو که بم گفت داشتم از خجالت آب میشدم ..
اگه خرجی داشت تماس بگیر باهام...)
ارسلان : برو پایین کار نداشته باش 💜
دیانا: بازم ممنون...♡
تو دلم گفتم : چرا وقتی باهاش حرف میزنم یه حسی بهم دست میده یه حسی شبیه آرامش🤍
بیخیال دیا حوصله داری از اون پسره عوضی ضربه خوردم بسه دیگه خب ...)!
رفتم داخل محوطه و به پرستار گفتم .. میتونم خانم حقیقی رو ببینم
پرستار: بله بفرمایید.
رفتم داخل : تق تق !
آتوسا بیام تو؟
آتوسا: بیا 🥺
دیانا: سلام رفیق خوبی .. چیشده چرا یهو دیشب غِیبت زد..؟
آتوسا: جریانش طولانیه بعدا برات میگم مُفصل!!💖
دیانا: آتوسا خانم بعدا بعدا نداریم زودی تعریف میکنی برام
آتوسا: ببین رفتیم خونه بخدا همه چیز رو برات تعریف میکنم🥺
دیانا کی آوردم اینجا .. چجوری پیدام کردید ؟؟
دیانا: اینم قضیش مفصله بعدا برات تعریف میکنم فعلا خلاصه میگم ..
همون مدیر کافه بود که دیدیمش
اون کمکمون داد ..
آتوسا: چه زودم پسرخاله شد 😒
دیانا: کوفت دیگه ...
بیچاره رفت کارهای ترخیصت رو انجام بده ..♡
آتوسا: دستش درد نکنه .. بزار بیاد کلی تشکر میکنم و بش میگم داری بهش علاقه پیدا میکنی 😌
ادامه دارد...!(پایان پارت دهم)
حمایت + کامنت بالای ۶۰ تا 🥺🤍
#part_10
دیانا: ا .. ارسلان آقا من میرم نامه ترخیص اینارو بگیرم و بعدشم آتوسا رو می بریم ..
ارسلان: تو برو دنبال آتوسا .. منم کارهای ترخیص رو اوکی میکنم ..💜
دیانا: دست کردم تو کیفم و کارتم رو در آوردم دادم به ارسلان ...
بیا بگیر اگه خرجی داشت از کارتم بکش رمزشم ....
دیگه من برم ..
💜
ارسلان: داشت میرفت که دستشو گرفتم و کشوندمش سمت خودم ..
عه ببخشید .. در کیفشو باز کردم و کارت رو گذاشتم تو کیفش بهش گفتم ..
خرجی نداره خوشگل خانم😃✨
دیانا: همینو که بم گفت داشتم از خجالت آب میشدم ..
اگه خرجی داشت تماس بگیر باهام...)
ارسلان : برو پایین کار نداشته باش 💜
دیانا: بازم ممنون...♡
تو دلم گفتم : چرا وقتی باهاش حرف میزنم یه حسی بهم دست میده یه حسی شبیه آرامش🤍
بیخیال دیا حوصله داری از اون پسره عوضی ضربه خوردم بسه دیگه خب ...)!
رفتم داخل محوطه و به پرستار گفتم .. میتونم خانم حقیقی رو ببینم
پرستار: بله بفرمایید.
رفتم داخل : تق تق !
آتوسا بیام تو؟
آتوسا: بیا 🥺
دیانا: سلام رفیق خوبی .. چیشده چرا یهو دیشب غِیبت زد..؟
آتوسا: جریانش طولانیه بعدا برات میگم مُفصل!!💖
دیانا: آتوسا خانم بعدا بعدا نداریم زودی تعریف میکنی برام
آتوسا: ببین رفتیم خونه بخدا همه چیز رو برات تعریف میکنم🥺
دیانا کی آوردم اینجا .. چجوری پیدام کردید ؟؟
دیانا: اینم قضیش مفصله بعدا برات تعریف میکنم فعلا خلاصه میگم ..
همون مدیر کافه بود که دیدیمش
اون کمکمون داد ..
آتوسا: چه زودم پسرخاله شد 😒
دیانا: کوفت دیگه ...
بیچاره رفت کارهای ترخیصت رو انجام بده ..♡
آتوسا: دستش درد نکنه .. بزار بیاد کلی تشکر میکنم و بش میگم داری بهش علاقه پیدا میکنی 😌
ادامه دارد...!(پایان پارت دهم)
حمایت + کامنت بالای ۶۰ تا 🥺🤍
۴.۹k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.