طعم عشق

طعم عشق🤍

#part_8

دیانا: بازم مرسی..🤍
ارسلان: خواهش میکنم .. میگم دیانا.!
دیانا: جانم عه یعنی بله ...
ارسلان: ناراحت نشی از سوالی که میخوام بپرسم...!
دیانا: نه عزیزم بپرس ..♡

ارسلان: چرا میخوای بیای تو کافه کار کنی ؟🥺

دیانا: دوس نداری نیام 🥲
ارسلان: عه گفتم ناراحت نشو خب
سوالم رو با سوال جواب نده ...

دیانا: راستش هم به پولش نیاز دارم و هم نمیخوام بیکار باشم( با بغض)
ارسلان: آروم باش .. ببخش با حرفم ناراحتت کردم 🥲 نمی خواستم ناراحت بشی .. ببخش .. آروم اشکاشو پاک میکرد ..
که خودم با دستام اشکاشو پاک کردم 😌
آها پس
دیانا: پس چی ؟
ارسلان : پس استخدامی🥺

دیانا: واقعا؟ تو دلم غوغا بود 😍
ارسلان: آره .. یه برقی تو چشاش میزد از زور خوشحالی پاش به زمین نمیومد ...!
تو دلم گفتم : کم کم دلشو بدست میارم ☺️💜

۵minبعد

دیانا: ممنونم 🤍

ارسلان: بابت ؟
_ همه چیز !🤍
ارسلان: کاری نکردم ..*

دیانا: ارسلان واقعا تو خسته ای برو خونه استراحت کن .))))
ارسلان: نه بابا میمونم خب
دیانا: کم کم داشتم می شناختمش،،،
ارسلان خوابش برده بود که موهاش افاده بودن جلو چشمش .. فکر کردم خوابه،،
اومدم یواش موهاشو زدم کنار و یواش بهش گفتم : خوش به حال زن آیندت...♡

۱۰minبعد

ارسلان: خودمو زده بودم به خواب .. که با نوازش دستاش یه حالی بهم دست داد و انگاری دنیایی رو بهم داده بودن 😃✨


خانم پرستار : همراه خانم حقیقی ..؟
دیانا: بنده هستم ..
خانم پرستار : نسبتتون؟
دیانا: خواهرشم 🤍

ادامه دارد...!(پایان پارت هشتم)

حمایت +کامنت بالای ۵۰ تا 🥺🤍
دیدگاه ها (۶)

اصکی آزاد✨🤝🥰

کدوم پروفایل باشه؟

طعم عشق🤍#part_7دیانا: یه خورده آب خوردم حالم بهتر شد ...ارسل...

طعم عشق🤍#part_6که دیدیم یهو یه پژو مشکی داره با سرعت گاز مید...

رمان بغلی من پارت ۶۴دیانا: اوه اوه این چرا درو باز کرد ارسلا...

رمان بغلی من پارت ۱۰۱و۱۰۲و۱۰۳ارسلان: دیانا دیانا: بله جایی و...

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط