داستان من و تو p14
اداره...( بچه ها من به دلایلی اسم محل کار بورام رو کامل نمیگم)
_آنیو فرمانده
جیمین:آنیو فرمانده
فرمانده:آنیو
(خندم گرفته 😂)
فرمانده: مینجی کو؟
مینجی:آنیو!
فرمانده سری تکون میده.. وهمینطور که پشتش به بچه هاست و داره به پنجره نگاه میکنه... میگه:شما
سه تا با جونگ کوک تا ساعت شروع عملیات با بچه هایی که توی لیست جلوتونه
تمرین کنین و آماده بشین...
رفتم و لیست رو از روی میز برداشتم... 12 تا دختر 17 تا پسر...
_فرمانده تعدادشون کم نیست؟
فرمانده:نه خوبه... چن نفر دیگه هم هستن که بقیه و من آمادشون میکنیم...
_خوب بریم...
چن ساعت بعد ساعت شروع عملیات...
لباسای مخصوصو پوشیدیم... یه سری دوربین به خودمون وصل کردیم.. اسلحه هامونو پر کردیم... چک کردیم که بی سیم هامون وصل باشه...
بورام همونطور که داشت که داشت دستکش هاشو می پوشید گفت:بچه ها برای بار آخر میگم تا وقتی که مجبور نبودید ریسک نکنین... فقط پیش من، مینجی، جیمین یا جونگ کوک باشید..
وبعد همونطور که داشت دوربین های به لباسش وصل میکرد گفت:اونجا پر آدمای خطر ناکه..
________________________________________
56 فالوور
5 لایک
دوستون دارم🥲🥲
_آنیو فرمانده
جیمین:آنیو فرمانده
فرمانده:آنیو
(خندم گرفته 😂)
فرمانده: مینجی کو؟
مینجی:آنیو!
فرمانده سری تکون میده.. وهمینطور که پشتش به بچه هاست و داره به پنجره نگاه میکنه... میگه:شما
سه تا با جونگ کوک تا ساعت شروع عملیات با بچه هایی که توی لیست جلوتونه
تمرین کنین و آماده بشین...
رفتم و لیست رو از روی میز برداشتم... 12 تا دختر 17 تا پسر...
_فرمانده تعدادشون کم نیست؟
فرمانده:نه خوبه... چن نفر دیگه هم هستن که بقیه و من آمادشون میکنیم...
_خوب بریم...
چن ساعت بعد ساعت شروع عملیات...
لباسای مخصوصو پوشیدیم... یه سری دوربین به خودمون وصل کردیم.. اسلحه هامونو پر کردیم... چک کردیم که بی سیم هامون وصل باشه...
بورام همونطور که داشت که داشت دستکش هاشو می پوشید گفت:بچه ها برای بار آخر میگم تا وقتی که مجبور نبودید ریسک نکنین... فقط پیش من، مینجی، جیمین یا جونگ کوک باشید..
وبعد همونطور که داشت دوربین های به لباسش وصل میکرد گفت:اونجا پر آدمای خطر ناکه..
________________________________________
56 فالوور
5 لایک
دوستون دارم🥲🥲
۲.۵k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.