همان شبی که ستاره متولد شد part three
همان شبی که ستاره متولد شد part three
از حموم برگشتی و لباس هات رو پوشیدی
اما:ا/ت میخوای بچه رو نگه داری؟
ا/ت:آره من مادرشم
اما:که اینطور چطور این اتفاق افتاد
ا/ت:یه روز ایزانا خیلی مست بود وقتی رفتم دیدنش من و برد به خونش و انداخت رو تخت اولش نمیدونستم میخواد چیکار کنه تا خواستم بهش بگم دست نگه داره کار خودش رو کرد و چند روز بعد فهمیدم باردارم
اما:که اینطور عیبی نداره من و مایکی کنارتیم
بعد شما رو بغل کرد
اما:خوب من میرم خوب استراحت کن
شما در جواب فقط سرتون رو تکون دادین
روز ها میگذشت و شکمتون بزرگ تر میشد و همچنین مشکلاتتون
سه ماه بعد
مایکی:من برگشتم ببین چی آوردم ا/ت
بعدش چند تا لباس دخترونه که رنگشون صورتی بود نشونتون داد
ا/ت:مایکی هنوز معلوم نیست بچه دختره یا پسر یه ماه دیگه میفهمیم
مایکی:ولی من حس میکنم دختره
اما:نکنه بچه توعه که حس میکنی دختره یا پسره
مایکی:اماااا
اما:باشه بابا تو هم
مایکی در جواب اما چشم غره ای رفت و به سمت شما اومد که روی مبل نشسته بودین یکدفعه سرش رو روی شکمتون گذاشت از این حرکتش جا خوردین و سرخ شده بودین
ا/ت:م...مایکی چیکار میکنی
مایکی:فقط میخوام صدای حرکت کردنش رو بشنوم
شما هم آروم دستتون رو توی موهاش فرو بردین و نوازش میکردین از وقتی که مایکی شما رو دیده بود همه جوره هواتون رو داشت مواظبتون بود از هرکسی که توی زندگیتون بود بیشتر مراقبتون بود داخل افکارتون غرق بودین که یهو مایکی آروم شکمتون رو بوسید سرش رو برداشت شما هم مرز قرمز بودن رو رد کرده بودین
مایکی:هی اینقدر سرخ نشو خجالتی کوچولو
اما:این کوچولو خودش قراره یه کوچولو دیگه به دنیا بیاره
اما استاد ریدن به شما دو تا بود هوفی کشیدین و پا شدین من میرم بیرون هوا بخورم
ایزانا ویو
ایزانا:لعنت بهش نمیتونم پیداش کنم کدوم گوریه
کاکوچو یقه ایزانا رو گرفته بود
کاکوچو:وقتی که تردش کردی فکر اینجاش هم میکردی
ایزانا:خفه شو من نمیدونستم.....
دیگه ملکش رفته بود و راهی هم نبود آیا این ماجرا تموم میشه یا ادامه داره؟ملکش رو پیدا میکنه یا تا آخر عمرش در سردرگمی میمونه.....
از حموم برگشتی و لباس هات رو پوشیدی
اما:ا/ت میخوای بچه رو نگه داری؟
ا/ت:آره من مادرشم
اما:که اینطور چطور این اتفاق افتاد
ا/ت:یه روز ایزانا خیلی مست بود وقتی رفتم دیدنش من و برد به خونش و انداخت رو تخت اولش نمیدونستم میخواد چیکار کنه تا خواستم بهش بگم دست نگه داره کار خودش رو کرد و چند روز بعد فهمیدم باردارم
اما:که اینطور عیبی نداره من و مایکی کنارتیم
بعد شما رو بغل کرد
اما:خوب من میرم خوب استراحت کن
شما در جواب فقط سرتون رو تکون دادین
روز ها میگذشت و شکمتون بزرگ تر میشد و همچنین مشکلاتتون
سه ماه بعد
مایکی:من برگشتم ببین چی آوردم ا/ت
بعدش چند تا لباس دخترونه که رنگشون صورتی بود نشونتون داد
ا/ت:مایکی هنوز معلوم نیست بچه دختره یا پسر یه ماه دیگه میفهمیم
مایکی:ولی من حس میکنم دختره
اما:نکنه بچه توعه که حس میکنی دختره یا پسره
مایکی:اماااا
اما:باشه بابا تو هم
مایکی در جواب اما چشم غره ای رفت و به سمت شما اومد که روی مبل نشسته بودین یکدفعه سرش رو روی شکمتون گذاشت از این حرکتش جا خوردین و سرخ شده بودین
ا/ت:م...مایکی چیکار میکنی
مایکی:فقط میخوام صدای حرکت کردنش رو بشنوم
شما هم آروم دستتون رو توی موهاش فرو بردین و نوازش میکردین از وقتی که مایکی شما رو دیده بود همه جوره هواتون رو داشت مواظبتون بود از هرکسی که توی زندگیتون بود بیشتر مراقبتون بود داخل افکارتون غرق بودین که یهو مایکی آروم شکمتون رو بوسید سرش رو برداشت شما هم مرز قرمز بودن رو رد کرده بودین
مایکی:هی اینقدر سرخ نشو خجالتی کوچولو
اما:این کوچولو خودش قراره یه کوچولو دیگه به دنیا بیاره
اما استاد ریدن به شما دو تا بود هوفی کشیدین و پا شدین من میرم بیرون هوا بخورم
ایزانا ویو
ایزانا:لعنت بهش نمیتونم پیداش کنم کدوم گوریه
کاکوچو یقه ایزانا رو گرفته بود
کاکوچو:وقتی که تردش کردی فکر اینجاش هم میکردی
ایزانا:خفه شو من نمیدونستم.....
دیگه ملکش رفته بود و راهی هم نبود آیا این ماجرا تموم میشه یا ادامه داره؟ملکش رو پیدا میکنه یا تا آخر عمرش در سردرگمی میمونه.....
۹.۵k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.