همان شبی که ستاره متولد شد part five
همان شبی که ستاره متولد شد part five
شما مشغول حرف زدن بودین و میخندیدین که اما دم در وایساد
اما:من میرم خرید شاید دیر برگردم غذا رو گازه گرم کنین
شما هم سرتون رو به معنی باشه تکون دادین کمی بعد باجی و تاکمیتچی پاشدن و رفتن و فقط شما و مایکی موندین
ا/ت:مایکی بنظرت این بچه دردسر درست نمیکنه؟
اون با شنیدن حرف شما اخم غلیظی روی صورتش نشست
مایکی:منظورت چیه فکر اینکه اون رو سقط کنی از سرت بنداز بیرون اون یه موجود زنده س
ا/ت:بخاطر همین موجود زنده س که خانوادم تردم کردن
مایکی:ا/ت اگه خانوادت دوست داشتن تو رو با بچت میخواستن اون هم حق داره زندگی کنه میفهمی؟
باشه ای گفتین و پاشدین الان بهترین راه خوابیدن بود همین که شما رو از این دنیا دور کنه خودش خیلیه به سمت اتاقت راه افتادی روی تخت دراز کشیدی و به خواب عمیقی فرو رفتی اما اون کسی که توی انبار بود بلند شده بود و به سمت اتاق تو راه افتاده بود خیلی آروم به سمت اتاق شما راه افتاد پنجره رو باز کرد و وقتی به بالای سر شما رسید و چاقو رو آماده کرده بود با حس کردن کسی بالای سرتون بیدار شدین و وقتی چاقو رو دیدین جیغ بلندی کشیدین در عرض یک ثانیه مایکی در اتاق رو باز کرد
مایکی:ا/ت چی ش
ادامه حرفش رو با دیدن اون فرد خورد یقه ش رو گرفت و سرش کوبید به دیوار که از هوش رفت نگاهی ترسیده به شما انداخت
مایکی:ا/ت خوبی؟تروخدا یه چیزی بگو
یکدفعه گرمی خون رو لای پاهات حس کردی نگاهی به خودت انداختی مطمئن بودی توی دوران بارداری پریود نمیشی فقط یه چیز بود اینکه بچه میخواد سقط شه
ا/ت:م..مایکی خ..خون
مایکی نگاهی بهتون انداخت براید استایل بغلتون کرد و گذاشتتون روی مبل سریع با اورژانس تماس گرفت ده دقیقه بعد رسیدن و شما رو بردن مایکی هم به عنوان همراه اومده بود توی تمام راه دستتون رو گرفته بود و داشت دلداریتون میداد ترسیده بودین اگه بچه رو از دست میدادین چی....
شما مشغول حرف زدن بودین و میخندیدین که اما دم در وایساد
اما:من میرم خرید شاید دیر برگردم غذا رو گازه گرم کنین
شما هم سرتون رو به معنی باشه تکون دادین کمی بعد باجی و تاکمیتچی پاشدن و رفتن و فقط شما و مایکی موندین
ا/ت:مایکی بنظرت این بچه دردسر درست نمیکنه؟
اون با شنیدن حرف شما اخم غلیظی روی صورتش نشست
مایکی:منظورت چیه فکر اینکه اون رو سقط کنی از سرت بنداز بیرون اون یه موجود زنده س
ا/ت:بخاطر همین موجود زنده س که خانوادم تردم کردن
مایکی:ا/ت اگه خانوادت دوست داشتن تو رو با بچت میخواستن اون هم حق داره زندگی کنه میفهمی؟
باشه ای گفتین و پاشدین الان بهترین راه خوابیدن بود همین که شما رو از این دنیا دور کنه خودش خیلیه به سمت اتاقت راه افتادی روی تخت دراز کشیدی و به خواب عمیقی فرو رفتی اما اون کسی که توی انبار بود بلند شده بود و به سمت اتاق تو راه افتاده بود خیلی آروم به سمت اتاق شما راه افتاد پنجره رو باز کرد و وقتی به بالای سر شما رسید و چاقو رو آماده کرده بود با حس کردن کسی بالای سرتون بیدار شدین و وقتی چاقو رو دیدین جیغ بلندی کشیدین در عرض یک ثانیه مایکی در اتاق رو باز کرد
مایکی:ا/ت چی ش
ادامه حرفش رو با دیدن اون فرد خورد یقه ش رو گرفت و سرش کوبید به دیوار که از هوش رفت نگاهی ترسیده به شما انداخت
مایکی:ا/ت خوبی؟تروخدا یه چیزی بگو
یکدفعه گرمی خون رو لای پاهات حس کردی نگاهی به خودت انداختی مطمئن بودی توی دوران بارداری پریود نمیشی فقط یه چیز بود اینکه بچه میخواد سقط شه
ا/ت:م..مایکی خ..خون
مایکی نگاهی بهتون انداخت براید استایل بغلتون کرد و گذاشتتون روی مبل سریع با اورژانس تماس گرفت ده دقیقه بعد رسیدن و شما رو بردن مایکی هم به عنوان همراه اومده بود توی تمام راه دستتون رو گرفته بود و داشت دلداریتون میداد ترسیده بودین اگه بچه رو از دست میدادین چی....
۹.۲k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.