همان شبی که ستاره متولد شد part one
همان شبی که ستاره متولد شد part one
همونطور که داشتم راه میرفتم با خودم میگفتم چرا اینطوری شد چرا این اتفاق افتاد
فلش بک به یه ساعت پیش
خانم شما باردار هستین
ا/ت:چ..چی این خیلی بده
پرش زمانی به زبان حال
موندم چیکار کنم باید به ایزانا بگم یا کس دیگه ای تصمیم گرفتم برم پیش دوست صمیمیم نه اول با مامانم حرف میزنم.
به راه افتاد تمام کوچه پس کوچه ها رو با قدم های تندش طی میکرد قلبش مثل گنجشک میکوبید بیست دقیقه بعد به خونه رسید
ا/ت:مامان
ا/م:جانم دخترم خوش اومدی
ا/ت:مامان بیا بشین باید حرف بزنیم
مادرش چهره ای نگران به خودش گرفت و نشست
ا/ت:مامان من باردارم از ایزانا
همون لحظه چشم های مادرتون گشاد شد و خشم جای نگرانی رو پر کرد
ا/م:دختره ی هرزه چه غلطی کردی تو روی من هم میگی گمشو از خونه بیرون
ا/ت:مامان تروخدا گوش بده
ا/م:خفه
مادرتون از بازو گرفتتون و به بیرون خونه پرتتون کرد نمیدونستی باید چیکار کنی سردرگم بودی تنها روزنه امیدت دوستت بود یا شاید ایزانا پس به دوستت زنگ زدی بعد سه بوق جواب داد
ا/ت:لیا یه اتفاق بد افتاده من باردارم
لیا:چی!بارداری؟خدای من تو یه هرزه ای وقتی بهت گفتم زیر خواب اون احمق نشو گوش کردی نه نکردی حالا هم باید تاوانش رو پس بدی دیگه هم به من زنگ نزن.
همون لحظه گوشی رو روتون قطع کرد مونده بودی چیکار کنی پس به طرف مقعر ایزانا راه افتادی صددرصد بهت میگفت بچه رو بندازی ولی نمیتونستی تو نسبت به اون بچه حس مسئولیت داشتی توی فکر بودی که خودت رو جلوی مقعر دیدی ایزانا داشت با کاکوچو حرف میزد رفتی کنارش
ا/ت:ایزانا
میخواستی بغلش کنی اما اون تو رو پرت کرد یه گوشه
ایزانا:گمشو اینجا چی میخوای
ا/ت:من باردارم از تو
چشم های ایزانا گشاد شده بود ولی دوباره به همون حالت قبلی برگشت
ایزانا:که چی برو سقطش کن حالا هم گورت رو گم کن اگه یه کلمه دیگه بگی تضمین نمیکنم زنده بمونی
ا/ت:و...ولی
اما قبل از اینکه حرفت رو تموم کنی دو نفر اومدن و تو رو از مقعر پرت کردن بیرون.....
همونطور که داشتم راه میرفتم با خودم میگفتم چرا اینطوری شد چرا این اتفاق افتاد
فلش بک به یه ساعت پیش
خانم شما باردار هستین
ا/ت:چ..چی این خیلی بده
پرش زمانی به زبان حال
موندم چیکار کنم باید به ایزانا بگم یا کس دیگه ای تصمیم گرفتم برم پیش دوست صمیمیم نه اول با مامانم حرف میزنم.
به راه افتاد تمام کوچه پس کوچه ها رو با قدم های تندش طی میکرد قلبش مثل گنجشک میکوبید بیست دقیقه بعد به خونه رسید
ا/ت:مامان
ا/م:جانم دخترم خوش اومدی
ا/ت:مامان بیا بشین باید حرف بزنیم
مادرش چهره ای نگران به خودش گرفت و نشست
ا/ت:مامان من باردارم از ایزانا
همون لحظه چشم های مادرتون گشاد شد و خشم جای نگرانی رو پر کرد
ا/م:دختره ی هرزه چه غلطی کردی تو روی من هم میگی گمشو از خونه بیرون
ا/ت:مامان تروخدا گوش بده
ا/م:خفه
مادرتون از بازو گرفتتون و به بیرون خونه پرتتون کرد نمیدونستی باید چیکار کنی سردرگم بودی تنها روزنه امیدت دوستت بود یا شاید ایزانا پس به دوستت زنگ زدی بعد سه بوق جواب داد
ا/ت:لیا یه اتفاق بد افتاده من باردارم
لیا:چی!بارداری؟خدای من تو یه هرزه ای وقتی بهت گفتم زیر خواب اون احمق نشو گوش کردی نه نکردی حالا هم باید تاوانش رو پس بدی دیگه هم به من زنگ نزن.
همون لحظه گوشی رو روتون قطع کرد مونده بودی چیکار کنی پس به طرف مقعر ایزانا راه افتادی صددرصد بهت میگفت بچه رو بندازی ولی نمیتونستی تو نسبت به اون بچه حس مسئولیت داشتی توی فکر بودی که خودت رو جلوی مقعر دیدی ایزانا داشت با کاکوچو حرف میزد رفتی کنارش
ا/ت:ایزانا
میخواستی بغلش کنی اما اون تو رو پرت کرد یه گوشه
ایزانا:گمشو اینجا چی میخوای
ا/ت:من باردارم از تو
چشم های ایزانا گشاد شده بود ولی دوباره به همون حالت قبلی برگشت
ایزانا:که چی برو سقطش کن حالا هم گورت رو گم کن اگه یه کلمه دیگه بگی تضمین نمیکنم زنده بمونی
ا/ت:و...ولی
اما قبل از اینکه حرفت رو تموم کنی دو نفر اومدن و تو رو از مقعر پرت کردن بیرون.....
۸.۴k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.