همان شبی که ستاره متولد شد part two
همان شبی که ستاره متولد شد part two
نمیدونستی چیکار کنی هوا تاریک شده بود جایی رو برای موندن نداشتی و بدتر از همه حتی یه دلار هم پول نداشتی باید چطور بچت رو بزرگ میکردی با بدبختی؟اشک داخل چشم هات حلقه زده بود رفتی و گوشه خیابون نشستی پاهات توانایی نداشت ده دقیقه گذشته بود و هوا سرد تر شده بود تا اینکه حس کردی یکی کنارت نشسته اطراف رو نگاه کردی یه پسر مو طلایی بود و خنده جالبی داشت با یه دوریاکی داخل دستش نتونستی جلوی کنجکاویت رو بگیری پس سوال کردی
ا/ت:اسمت چیه
مایکی:هوم مانجیرو بهم بگو مایکی
ا/ت:آها اینوقته شب اینجا چیکار میکنی نکنه تو هم مثل من ترد شدی
مایکی:ها؟نه من فقط این موقع شب میام بیرون تو چرا ترد شدی
میخواستی چیزی نگی اما نمیتونستی این بار سنگین رو تنهایی به دوش بکشی
ا/ت:از دوست پسرم باردارم مادرم دوستم و خودش من رو دور انداختن حالا نمیدونم چیکار کنم
مایکی:عجب آدم های پیدا میشه ببینم اسم دوست پسرت چیه؟
ا/ت:کورکوا ایزانا
(توجه داشته باشین اینجا ایزانا با سانو ها هیچ نسبتی نداره)
مایکی:عجب ببینم من با خواهرم تنها زندگی میکنم اگه بخوای میتونی بیای پیش ما نمیتونم اینجا ولت کنم
ا/ت:واقعا؟
مایکی:البته پاشو موتور من همین نزدیکی هاست
ا/ت و مایکی سوار موتور شدن و به سمت خونه راه افتادن
نیم ساعت بعد
مایکی در خونه رو باز کرد
مایکی:هوی اما مهمون داریم
اما:کیه
اما اومد با دیدن شما لبخند شیطانی زد
اما:اوه زن داداش آوردی؟
همون لحظه زدی زیر گریه اما حول کرده بود
مایکی:اما این چه حرفیه
اما:ببخشید ناراحت نشو
تو رو روی مبل نشوندن اما منتظر بود که شما یا مایکی توضیح بدین که مایکی همه چی رو گفت
اما:عزیزم ناراحت نباش تو الان پیش ما هستی خوب؟
ا/ت:از لطفتون ممنونم
اما:حمام آماده س میتونی بری حمام من بهت لباس میدم
شما رو به سمت حمام راهنمایی کرد...
نمیدونستی چیکار کنی هوا تاریک شده بود جایی رو برای موندن نداشتی و بدتر از همه حتی یه دلار هم پول نداشتی باید چطور بچت رو بزرگ میکردی با بدبختی؟اشک داخل چشم هات حلقه زده بود رفتی و گوشه خیابون نشستی پاهات توانایی نداشت ده دقیقه گذشته بود و هوا سرد تر شده بود تا اینکه حس کردی یکی کنارت نشسته اطراف رو نگاه کردی یه پسر مو طلایی بود و خنده جالبی داشت با یه دوریاکی داخل دستش نتونستی جلوی کنجکاویت رو بگیری پس سوال کردی
ا/ت:اسمت چیه
مایکی:هوم مانجیرو بهم بگو مایکی
ا/ت:آها اینوقته شب اینجا چیکار میکنی نکنه تو هم مثل من ترد شدی
مایکی:ها؟نه من فقط این موقع شب میام بیرون تو چرا ترد شدی
میخواستی چیزی نگی اما نمیتونستی این بار سنگین رو تنهایی به دوش بکشی
ا/ت:از دوست پسرم باردارم مادرم دوستم و خودش من رو دور انداختن حالا نمیدونم چیکار کنم
مایکی:عجب آدم های پیدا میشه ببینم اسم دوست پسرت چیه؟
ا/ت:کورکوا ایزانا
(توجه داشته باشین اینجا ایزانا با سانو ها هیچ نسبتی نداره)
مایکی:عجب ببینم من با خواهرم تنها زندگی میکنم اگه بخوای میتونی بیای پیش ما نمیتونم اینجا ولت کنم
ا/ت:واقعا؟
مایکی:البته پاشو موتور من همین نزدیکی هاست
ا/ت و مایکی سوار موتور شدن و به سمت خونه راه افتادن
نیم ساعت بعد
مایکی در خونه رو باز کرد
مایکی:هوی اما مهمون داریم
اما:کیه
اما اومد با دیدن شما لبخند شیطانی زد
اما:اوه زن داداش آوردی؟
همون لحظه زدی زیر گریه اما حول کرده بود
مایکی:اما این چه حرفیه
اما:ببخشید ناراحت نشو
تو رو روی مبل نشوندن اما منتظر بود که شما یا مایکی توضیح بدین که مایکی همه چی رو گفت
اما:عزیزم ناراحت نباش تو الان پیش ما هستی خوب؟
ا/ت:از لطفتون ممنونم
اما:حمام آماده س میتونی بری حمام من بهت لباس میدم
شما رو به سمت حمام راهنمایی کرد...
۷.۷k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.