پارت 8
#پارت_8
#بیا_فقط_رفیق_باشیم!
فلیکس بعد از رسیدن به خوابگاه با عصبانیت به سمت اتاقش رفت و در رو محکم به هم کوبید...
روی تخت نشسته بود، دستاش رو بهم قفل کرده بود و پاهاش رو از عصبانیت تکون میداد
_ اگه هیون میخواست منو از خودش دور کنه باید رو در رو بهم میگفت نه که اینطور رفتار کنه...
سونگمین:_ هیونگ؟...
فلیکس بغضش رو خورد و صداش رو صاف کرد
_ چیشده سونگمینا؟
_ نهار آمادست.. بعدشم باید بریم کمپانی
_ باشه الان میام!
فلیکس آبی به صورتش زد و سعی کرد اتفاقاتی که افتاده بود رو فراموش کنه، اما تمام مدت توی فکر بود و با غذا بازی میکرد...
_ هیونگ!
_ او، بله سونگمینا؟
_ غذا نمیخوری؟ توکه خورشت کیمچی دوس داشتی!
وقتی فلیکس به صورت سونگمین نگاه کرد احساس کرد هیونجین رو میبینه، با صدای لرزون گفت
_ چرا؟ چرا باهام اینجوری میکنی؟.. توکه میدونی من چقدر دوست دارم!
و به گریه افتاد، سونگمین با نگرانی و تعجب به فلیکس خیره شده بود
_ ه..هیونگ؟.. خوبی؟ چی داری میگی؟
_ ب.. ببخشید.. فکر کردم هیونی!
سونگمین سمتش رفت و اونو بغل کرد...
***
چند ساعت بعد، کمپانی:
ثریراچا توی اتاق ضبط موزیک، منتظر اومدن بقیه پسرا بودن..
ای ان، لینو و هیونجین رسیدن و رفتن سر ضبط، چند دقیقه بعد فلیکس و سونگمین هم رسیدن...
بنگ چان:_ اوه! لیکسی به موقع رسیدی! نوبت توئه...
فلیکس با صورت رنگ پریدهاش لبخندی زد و سری به عنوان تایید تکون داد..
هیونجین از قسمت ضبط بیرون اومد با دیدن فلیکس خوشحال شد اما بعد با دیدن چهره ناراحتش به هم ریخت، نزدیک تر رفت تا سلام کنه...
_ سلام لیکسی!
اما فلیکس با بی اهمیتی از کنارش رد شد و به قسمت ضبط رفت
چانگبین نگاه تاسف باری به هیونجین انداخت
_ هنوزم؟
هیونجین بدون حرفی روی کاناپه نشست و به گردنبند فلیکس زل زد...
#straykids#BTS
#Felix #Han #IN #Sungmin #hyunjin #hyunlix #chungbin #chan #Leeknow
#بیا_فقط_رفیق_باشیم!
فلیکس بعد از رسیدن به خوابگاه با عصبانیت به سمت اتاقش رفت و در رو محکم به هم کوبید...
روی تخت نشسته بود، دستاش رو بهم قفل کرده بود و پاهاش رو از عصبانیت تکون میداد
_ اگه هیون میخواست منو از خودش دور کنه باید رو در رو بهم میگفت نه که اینطور رفتار کنه...
سونگمین:_ هیونگ؟...
فلیکس بغضش رو خورد و صداش رو صاف کرد
_ چیشده سونگمینا؟
_ نهار آمادست.. بعدشم باید بریم کمپانی
_ باشه الان میام!
فلیکس آبی به صورتش زد و سعی کرد اتفاقاتی که افتاده بود رو فراموش کنه، اما تمام مدت توی فکر بود و با غذا بازی میکرد...
_ هیونگ!
_ او، بله سونگمینا؟
_ غذا نمیخوری؟ توکه خورشت کیمچی دوس داشتی!
وقتی فلیکس به صورت سونگمین نگاه کرد احساس کرد هیونجین رو میبینه، با صدای لرزون گفت
_ چرا؟ چرا باهام اینجوری میکنی؟.. توکه میدونی من چقدر دوست دارم!
و به گریه افتاد، سونگمین با نگرانی و تعجب به فلیکس خیره شده بود
_ ه..هیونگ؟.. خوبی؟ چی داری میگی؟
_ ب.. ببخشید.. فکر کردم هیونی!
سونگمین سمتش رفت و اونو بغل کرد...
***
چند ساعت بعد، کمپانی:
ثریراچا توی اتاق ضبط موزیک، منتظر اومدن بقیه پسرا بودن..
ای ان، لینو و هیونجین رسیدن و رفتن سر ضبط، چند دقیقه بعد فلیکس و سونگمین هم رسیدن...
بنگ چان:_ اوه! لیکسی به موقع رسیدی! نوبت توئه...
فلیکس با صورت رنگ پریدهاش لبخندی زد و سری به عنوان تایید تکون داد..
هیونجین از قسمت ضبط بیرون اومد با دیدن فلیکس خوشحال شد اما بعد با دیدن چهره ناراحتش به هم ریخت، نزدیک تر رفت تا سلام کنه...
_ سلام لیکسی!
اما فلیکس با بی اهمیتی از کنارش رد شد و به قسمت ضبط رفت
چانگبین نگاه تاسف باری به هیونجین انداخت
_ هنوزم؟
هیونجین بدون حرفی روی کاناپه نشست و به گردنبند فلیکس زل زد...
#straykids#BTS
#Felix #Han #IN #Sungmin #hyunjin #hyunlix #chungbin #chan #Leeknow
۴.۹k
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.