فهمید دارم حسرتی ، داغی ، غمی ، فهمید
فهمید دارم حسرتی ، داغی ، غمی ، فهمید
از حجم اقیانوس دردم ، شبنمی فهمید
می گفت یک جایی دلم دنبال آهوئی است
فال مرا فهمی نفهمی ، مبهمی فهمید !
این کولی زیبا دو ماه از سال می آمد
وقتی که می آمد تمام کوچه می فهمید
او داشت هفده سال یا کمتر ، نمی دانم
می شد از آن رخسار زرد گندمی فهمید
امسال هم وقتی که آمد شهر غوغا شد
امسال هم وقتی که آمد عالمی فهمید :
" مو فالگیرم . . . اومدم فالت بگیرم . . . ها "
فهمید دارم اضطرابی ، ماتمی ، فهمید
دستم به دستش دادم و از تب سردم
بی آنکه هذیان بشنود از من ، کمی فهمید :
" بختت بلنده ، ها گلو ! چشمون دشمن کور
راز تونه گفتم پرینو آدمی فهمید "
هی گفت از هر در سخن ، از آب و آئینه
از مهره مار و طلسم و هر چه می فهمید
با این همه او کولی خوبی نخواهد شد
هر چند از باران چشمم نم ، نمی فهمید
می خواند از آئینه راز ماه را اما
یک عمر من آواره اش بودم ، نمی فهمید !
#عاشقانه ...
از حجم اقیانوس دردم ، شبنمی فهمید
می گفت یک جایی دلم دنبال آهوئی است
فال مرا فهمی نفهمی ، مبهمی فهمید !
این کولی زیبا دو ماه از سال می آمد
وقتی که می آمد تمام کوچه می فهمید
او داشت هفده سال یا کمتر ، نمی دانم
می شد از آن رخسار زرد گندمی فهمید
امسال هم وقتی که آمد شهر غوغا شد
امسال هم وقتی که آمد عالمی فهمید :
" مو فالگیرم . . . اومدم فالت بگیرم . . . ها "
فهمید دارم اضطرابی ، ماتمی ، فهمید
دستم به دستش دادم و از تب سردم
بی آنکه هذیان بشنود از من ، کمی فهمید :
" بختت بلنده ، ها گلو ! چشمون دشمن کور
راز تونه گفتم پرینو آدمی فهمید "
هی گفت از هر در سخن ، از آب و آئینه
از مهره مار و طلسم و هر چه می فهمید
با این همه او کولی خوبی نخواهد شد
هر چند از باران چشمم نم ، نمی فهمید
می خواند از آئینه راز ماه را اما
یک عمر من آواره اش بودم ، نمی فهمید !
#عاشقانه ...
۷۰۹
۱۴ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.